رمان : عشق مخفی
رمان : عشق مخفی
سلام من اتم دوست دختر نامجون عضو هشتم بی تی اس و خواهر شوگا ۲۵سالمه
بریم سراغ داستان
از زبون ات
مثل همیشه دیرم شده بود ولی ایندفعه خیلی دیر کردم نیم ساعت پیش باید تویه ویلایی که کمپانی برامون اجاره کرده می بودم اما هنوز از خونه نزدم بیرون سریع به سمت ماشین رفتم و با بالا ترین سرعتم داشتم میروندم همون لحظه یه ماشین دیگه که اونم مثل من سرعتش خیلی بالا بود از روبه رو اومد و سیاهی
چشمام رو باز کردم که دیدم داخل اتاق نامجونم
همون لحظه نامجون از در اومد داخل
نامجون :عه بهوش اومدی حالت خوبه ؟
ات:اوم خوبم چند ساعته که بیهوشم؟
نامجون :سه روز که میشه ۷۲ ساعت
ات:سه روز؟
نامجون:اوهوم چرا مواظبت خودت نیستی آخه براچی باید با همچنین سرعتی تو شهر رانندگی کنی؟
ات: خب دیر شده بود باید میومدم ویلا
نامجون:هرچیم دیر شده باشه حق نداری اینطوری رانندگی کنی فهمیدی؟
ات:آ..آره ببخشید عشقم
نامجون: هر وقت این حرف رو میزنی دوست دارم بخورمت
حرفی نزدم و لبام رو گذاشتم رو لباش که با صدایه جین و جونگ کوک سریع ازش جدا شدم
جین: این چندش بازیا رو تموم کنید
جونگ کوک:حالم بد شد
ات:اینا اینجا چیکار میکنن؟
جونگ کوک :اگه ناراحتی که بریم
ات: نه اوکیم فقط یکم بد موقع اومدین
جین:بی ادب بخاطر تو سه روزه لب به غذا نزدیم بعد تو اینطوری میگی؟
ات:من که چیزی نگفتم .......خب باشه ببخشید حالا میشه برید بیرون؟
جونگ کوک :بیا بریم هیونگ اینا کار دارن
وقتی که رفتن به نامجون نگاه کردم که رنگ بادمجون شده بود
ات:ببینم خجالت کشیدی؟(خنده)
نامجون:نه
ات:خجالت کشیدی(بلند و خنده)
داشتم همین طوری بهش میخندیدم که با برخورد لباش رو لبام دیگه نخندیدم بعد از چند مین که نفس کم آورد ازم جدا شد
نامجون:من برم داروهاتو بیارم
ات:باش
به سرم تو دستم نگاه کردم تموم نشده بود ولی از دستم درش آوردم و رفتم پایین پیش بقیه
ات:سلام
جیهوپ: تو چرا از اتاقت اومدی بیرون؟
ات: خوبم مشکلی نیست
جیمین: آره قشنگ معلومه برو تو اتاقت
ات:یااا میگم خوبم داداش کجاست؟
تهیونگ: تو حیاطه
نامجون:ات تو اینجا چیکار میکنی برو تو اتاقت (عصبی)
جونگ کوک و جیمین و تهیونگ :اووو
نشستم رو مبل همین طوری داشتم تو چشماش نگاه میکردم که یهو خودم رو تو هوا دیدم پسرا از تعجب شاخ در آورده بودن
ات:بزارم زمین
نامجون:......
ات: میگم بزارم زمین(بلند)
همون لحظه در باز شد و شوگا مارو دید شوگا به شدت روم غیرتی یه اینم که به من و نامجون گیر نمیده به خاطر اینه که باهم دوستن وگرنه اگه غریبه بود عمرا میزاشت
شوگا:چندشا اینکارا رو باید تو اتاق بکنین نه جلو ما
سلام من اتم دوست دختر نامجون عضو هشتم بی تی اس و خواهر شوگا ۲۵سالمه
بریم سراغ داستان
از زبون ات
مثل همیشه دیرم شده بود ولی ایندفعه خیلی دیر کردم نیم ساعت پیش باید تویه ویلایی که کمپانی برامون اجاره کرده می بودم اما هنوز از خونه نزدم بیرون سریع به سمت ماشین رفتم و با بالا ترین سرعتم داشتم میروندم همون لحظه یه ماشین دیگه که اونم مثل من سرعتش خیلی بالا بود از روبه رو اومد و سیاهی
چشمام رو باز کردم که دیدم داخل اتاق نامجونم
همون لحظه نامجون از در اومد داخل
نامجون :عه بهوش اومدی حالت خوبه ؟
ات:اوم خوبم چند ساعته که بیهوشم؟
نامجون :سه روز که میشه ۷۲ ساعت
ات:سه روز؟
نامجون:اوهوم چرا مواظبت خودت نیستی آخه براچی باید با همچنین سرعتی تو شهر رانندگی کنی؟
ات: خب دیر شده بود باید میومدم ویلا
نامجون:هرچیم دیر شده باشه حق نداری اینطوری رانندگی کنی فهمیدی؟
ات:آ..آره ببخشید عشقم
نامجون: هر وقت این حرف رو میزنی دوست دارم بخورمت
حرفی نزدم و لبام رو گذاشتم رو لباش که با صدایه جین و جونگ کوک سریع ازش جدا شدم
جین: این چندش بازیا رو تموم کنید
جونگ کوک:حالم بد شد
ات:اینا اینجا چیکار میکنن؟
جونگ کوک :اگه ناراحتی که بریم
ات: نه اوکیم فقط یکم بد موقع اومدین
جین:بی ادب بخاطر تو سه روزه لب به غذا نزدیم بعد تو اینطوری میگی؟
ات:من که چیزی نگفتم .......خب باشه ببخشید حالا میشه برید بیرون؟
جونگ کوک :بیا بریم هیونگ اینا کار دارن
وقتی که رفتن به نامجون نگاه کردم که رنگ بادمجون شده بود
ات:ببینم خجالت کشیدی؟(خنده)
نامجون:نه
ات:خجالت کشیدی(بلند و خنده)
داشتم همین طوری بهش میخندیدم که با برخورد لباش رو لبام دیگه نخندیدم بعد از چند مین که نفس کم آورد ازم جدا شد
نامجون:من برم داروهاتو بیارم
ات:باش
به سرم تو دستم نگاه کردم تموم نشده بود ولی از دستم درش آوردم و رفتم پایین پیش بقیه
ات:سلام
جیهوپ: تو چرا از اتاقت اومدی بیرون؟
ات: خوبم مشکلی نیست
جیمین: آره قشنگ معلومه برو تو اتاقت
ات:یااا میگم خوبم داداش کجاست؟
تهیونگ: تو حیاطه
نامجون:ات تو اینجا چیکار میکنی برو تو اتاقت (عصبی)
جونگ کوک و جیمین و تهیونگ :اووو
نشستم رو مبل همین طوری داشتم تو چشماش نگاه میکردم که یهو خودم رو تو هوا دیدم پسرا از تعجب شاخ در آورده بودن
ات:بزارم زمین
نامجون:......
ات: میگم بزارم زمین(بلند)
همون لحظه در باز شد و شوگا مارو دید شوگا به شدت روم غیرتی یه اینم که به من و نامجون گیر نمیده به خاطر اینه که باهم دوستن وگرنه اگه غریبه بود عمرا میزاشت
شوگا:چندشا اینکارا رو باید تو اتاق بکنین نه جلو ما
۹.۲k
۲۵ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.