زوال عشق پارت پنجاه و شیش مهدیه عسگری
#زوال_عشق #پارت_پنجاه_و_شیش #مهدیه_عسگری
ناباور به باباو عمو که شونهاشون میلرزید نگاه کردم....شبونه زنگ زدن و گفتن سهیل و اوردن بیمارستان ولی الان؟!....
سر خوردم و روی زمین افتادم....درسته ازش متنفر بودم ولش خوب بالاخره منم یه انسانم و تازه اون شوهرم بود....
یه قطره اشک از چشمام سرازیر شد و سرمو ناباورانه به اطراف تکون دادم....
سهیل شبونه یه عالمه مشروب خورده و یهو پریده توی آب سرد و ایست قبلی کرده.....نه نههه امکان نداره!!!....سهیل واسه چی اینکارو کردی؟!.....
همونجور که توی بهت بودم به سمت خونه رفتم....درو که باز کردم بازم یادش افتادم....سرمو به اطراف تکون دادم و به طرف اتاقم دویدم و خودمو روی تخت پرت کردم و بغضم ترکید ....
خدایا آخه چرا انقدر من بدبختم؟!....اول که آواره کوچه خیابونا شدم و بعدم که از بردیا جدا شدم و حالا هم که بیوه شدم!!!....
درسته از سهیل متنفر بودم ولی دلم نمیخاست به این زودی مهر بیوه بودن به پیشونیم بخوره...
دو روز گذشت و حالا من صامت و بی حرکت مثله یه مجسمه به سنگ قبر سهیل زل زده بودم...سهیل فرهمند .....
به عمو و بابا نگاه میکردم که چطوری گریه میکنن... ولی من انگار تو شک بودم.....
اروم به سمت درخت بزرگی که اونجا قرار داشت رفتم و زیرش نشستم و سرمو به درخت تکیه دادم و به زندگی پرتلاطمم فکر کردم....
اینم یه پارت هرچند کوتاه واسه این که ناراحت نشین😘 ❤ ️
ناباور به باباو عمو که شونهاشون میلرزید نگاه کردم....شبونه زنگ زدن و گفتن سهیل و اوردن بیمارستان ولی الان؟!....
سر خوردم و روی زمین افتادم....درسته ازش متنفر بودم ولش خوب بالاخره منم یه انسانم و تازه اون شوهرم بود....
یه قطره اشک از چشمام سرازیر شد و سرمو ناباورانه به اطراف تکون دادم....
سهیل شبونه یه عالمه مشروب خورده و یهو پریده توی آب سرد و ایست قبلی کرده.....نه نههه امکان نداره!!!....سهیل واسه چی اینکارو کردی؟!.....
همونجور که توی بهت بودم به سمت خونه رفتم....درو که باز کردم بازم یادش افتادم....سرمو به اطراف تکون دادم و به طرف اتاقم دویدم و خودمو روی تخت پرت کردم و بغضم ترکید ....
خدایا آخه چرا انقدر من بدبختم؟!....اول که آواره کوچه خیابونا شدم و بعدم که از بردیا جدا شدم و حالا هم که بیوه شدم!!!....
درسته از سهیل متنفر بودم ولی دلم نمیخاست به این زودی مهر بیوه بودن به پیشونیم بخوره...
دو روز گذشت و حالا من صامت و بی حرکت مثله یه مجسمه به سنگ قبر سهیل زل زده بودم...سهیل فرهمند .....
به عمو و بابا نگاه میکردم که چطوری گریه میکنن... ولی من انگار تو شک بودم.....
اروم به سمت درخت بزرگی که اونجا قرار داشت رفتم و زیرش نشستم و سرمو به درخت تکیه دادم و به زندگی پرتلاطمم فکر کردم....
اینم یه پارت هرچند کوتاه واسه این که ناراحت نشین😘 ❤ ️
۴.۷k
۱۲ تیر ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۴۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.