زوالعشق پارتپنجاهوچهار مهدیهعسگری

#زوال_عشق #پارت_پنجاه_و_چهار #مهدیه_عسگری

اون یه قدم میومد جلو و من یه قدم میرفتم عقب.....
با چشمایی که سرخ سرخ شده بود درحالی که دکمه های پیرهنشو باز میکرد با لبخند کج و ترسناکی گفت:خیلی وقته تو فکر اینم که لمست کنم....


با صدایی لرزون گفتم:نه سهیل خواهش میکنم اینکارو نکن....


انقدر عقب رفتم که به دیوار خوردم....دستاشو دو طرف صورتم روی دیوار گذاشت و با همون لبخند کذاییش گفت: نکنه فکر کردی باهات ازدواج کردم که بذارمت تو ویترین و نگات کنم؟!.....

سعی کردم به عقب هلش بدم و با صدایی ترسیده گفتم: هیچوقت نمیذارم دستت بهم بخوره پست فطرت.....

پوزخندی زد و تو یه حرکت بغلم کرد و پرتم کرد رو تخت.....با گریه نگاش کردم و گفتم:خواهش میکنم اینکارو نکن سهیل...

پوزخندی زد و دستش به سمت کمربند شلوارش رفت که چشمم به گلدون روی میز عسلی افتاد.....

تو یه حرکت سریع برداشتمشو محکم کوبوندمش به گوشه تخت و یه تیکشو تو دستم گرفتم و با تهدید رو به سهیل که چشماش گشاد شده بود گفتم:بیای نزدیکم رگمو میزنم.....


ابرویی بالا انداخت و با پوزخند گفت:تو این کارو نمی کنی چون جرعتشو نداری!!!...

با پوزخند گفتم:میتونی امتحان کنی....

تو یه حرکت خیز برداشت سمتم که با تمام توان شیشه رو روی رگم کشیدم و خون فواره زد....

ببین بردیا بخاطر تو حتی از جونمم گذشتم ولی نزاشتم دستای کثیف سهیل بهم بخوره....


سهیل با فریاد گفت:چکار کردی احممممق؟!.....


چشمام تار شد و دیگه هیچی نفهمیدم....
دیدگاه ها (۵۶)

#زوال_عشق #پارت_پنجاه_و_پنج #مهدیه_عسگریاروم چشمامو باز کردم...

#زوال_عشق #پارت_پنجاه_و_شیش #مهدیه_عسگریناباور به باباو عمو ...

#زوال_عشق #پارت_پنجاه_و_سه #مهدیه_عسگریدیگه هیچی از ادامه جش...

#زوال_عشق #پارت_پنجاه_و_دو #مهدیه_عسگریبرگشتم و دیدمش....صور...

╭────────╮ ‌ ‌ ‌ 𝐚 𝐬𝐢𝐩 𝐨𝐟 𝐲𝐨𝐮 ‌ ╰────────╯جـ...

p5تهیونگ:خانومی فعلا زوده برای فهمیدنا.ت:اصلا به من چهه به م...

#رئیس پدرم#PART_10به صورتش نگاه کردم با حرص گفتمته.خیابونی خ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط