تک پارتی فاطمه جون
تک پارتی فاطمه جون
https://wisgoon.com/fateme_4
### داستان: شب تاریک یان سو
در یک روز بارانی، فاطمه که به تازگی به دبیرستان یان سو در کره منتقل شده بود، احساس تنهایی میکرد. هرگز تصور نمیکرد که او به این زودی با دنیایی سرد و بیرحم روبرو شود. در کلاس ۱۰/۱، همه دختران به جیمین، معلم ریاضی جذاب و مرموز، علاقهمند بودند. جیمین ۲۶ ساله با چشمان تیره و موهای مشکی، توجه همگان را جلب میکرد.
فاطمه در میانهی فصل تحصیل، ناگهان متوجه رفتارهای عجیب در دبیرستان شد. دانشآموزان در شبها ناپدید میشدند و شایعاتی درباره یک موجود تاریک در اطراف دبیرستان به گوش میرسید. فاطمه با ذوق و شوق میخواست به جیمین نزدیکتر شود تا از او راهنمایی بخواهد.
یک شب، بعد از کلاس، فاطمه به اتاق معلمی جیمین رفت. جیمین وقتی او را دید، با لبخند گفت: "چرا هنوز اینجا هستی؟" فاطمه در حالی که دلش میتپید، جواب داد: "میخواستم درباره شایعاتی که درباره دبیرستان میگویند، صحبت کنیم."
جیمین پس از کمی تفکر، به او گفت: "بیا با هم برویم به جایی که آن شایعات شروع شده." فاطمه با شجاعت او را دنبال کرد. آنها به یک ساختمان قدیمی در حیاط دبیرستان رسیدند. در آنجا، تاریکی به شدت حاکم بود و آن را پر از احساس ترس میکرد.
به یکباره صدای خندهای شیطانی از داخل ساختمان به گوش رسید. فاطمه و جیمین به یکدیگر نگاه کردند و جیمین با صدای آرام گفت: "باید محتاط باشیم." آنها به آرامی وارد شدند و چشمانشان به تاریکی عادت کرد. در میان سایهها، موجودی نامشخص دیده میشد که به آنها نزدیک میشد.
اما جیمین به سرعت به فاطمه گفت: "نترس، من اینجا هستم." او با جسارت نزدیکتر شد و به موجود نگاه کرد. در کمال تعجب، آن موجود یک روح مظلوم بود که در جستجوی کمک بود. فاطمه با دلسوزی به آن روح نزدیک شد و گفت: "ما به تو کمک میکنیم!"
با همکاری یکدیگر، فاطمه و جیمین تلاش کردند تا روح را آزاد کنند. پس از یک مبارزه نابرابر و ترسناک، روح با شکرگزاری از آنها جدا شد و به آرامش رسید. شب تاریک به آرامش بدل شد و نور تازهای در دل دبیرستان یان سو تابید.
فاطمه و جیمین از آن موقع دوستی عمیقی پیدا کردند. همه دانشآموزان دبیرستان نیز دور هم جمع شدند و به جشن پیروزی امیدوارکنندهای پرداختند. فاطمه دیگر احساس تنهایی نمیکرد و جیمین با لبخند، به او گفت: "همیشه در کنار هم خواهیم بود."
آن شب، در کنار هم و با قلبهای شاد، آیندهای روشن پیش رو داشتند. 🌟💖
https://wisgoon.com/fateme_4
### داستان: شب تاریک یان سو
در یک روز بارانی، فاطمه که به تازگی به دبیرستان یان سو در کره منتقل شده بود، احساس تنهایی میکرد. هرگز تصور نمیکرد که او به این زودی با دنیایی سرد و بیرحم روبرو شود. در کلاس ۱۰/۱، همه دختران به جیمین، معلم ریاضی جذاب و مرموز، علاقهمند بودند. جیمین ۲۶ ساله با چشمان تیره و موهای مشکی، توجه همگان را جلب میکرد.
فاطمه در میانهی فصل تحصیل، ناگهان متوجه رفتارهای عجیب در دبیرستان شد. دانشآموزان در شبها ناپدید میشدند و شایعاتی درباره یک موجود تاریک در اطراف دبیرستان به گوش میرسید. فاطمه با ذوق و شوق میخواست به جیمین نزدیکتر شود تا از او راهنمایی بخواهد.
یک شب، بعد از کلاس، فاطمه به اتاق معلمی جیمین رفت. جیمین وقتی او را دید، با لبخند گفت: "چرا هنوز اینجا هستی؟" فاطمه در حالی که دلش میتپید، جواب داد: "میخواستم درباره شایعاتی که درباره دبیرستان میگویند، صحبت کنیم."
جیمین پس از کمی تفکر، به او گفت: "بیا با هم برویم به جایی که آن شایعات شروع شده." فاطمه با شجاعت او را دنبال کرد. آنها به یک ساختمان قدیمی در حیاط دبیرستان رسیدند. در آنجا، تاریکی به شدت حاکم بود و آن را پر از احساس ترس میکرد.
به یکباره صدای خندهای شیطانی از داخل ساختمان به گوش رسید. فاطمه و جیمین به یکدیگر نگاه کردند و جیمین با صدای آرام گفت: "باید محتاط باشیم." آنها به آرامی وارد شدند و چشمانشان به تاریکی عادت کرد. در میان سایهها، موجودی نامشخص دیده میشد که به آنها نزدیک میشد.
اما جیمین به سرعت به فاطمه گفت: "نترس، من اینجا هستم." او با جسارت نزدیکتر شد و به موجود نگاه کرد. در کمال تعجب، آن موجود یک روح مظلوم بود که در جستجوی کمک بود. فاطمه با دلسوزی به آن روح نزدیک شد و گفت: "ما به تو کمک میکنیم!"
با همکاری یکدیگر، فاطمه و جیمین تلاش کردند تا روح را آزاد کنند. پس از یک مبارزه نابرابر و ترسناک، روح با شکرگزاری از آنها جدا شد و به آرامش رسید. شب تاریک به آرامش بدل شد و نور تازهای در دل دبیرستان یان سو تابید.
فاطمه و جیمین از آن موقع دوستی عمیقی پیدا کردند. همه دانشآموزان دبیرستان نیز دور هم جمع شدند و به جشن پیروزی امیدوارکنندهای پرداختند. فاطمه دیگر احساس تنهایی نمیکرد و جیمین با لبخند، به او گفت: "همیشه در کنار هم خواهیم بود."
آن شب، در کنار هم و با قلبهای شاد، آیندهای روشن پیش رو داشتند. 🌟💖
۲.۵k
۱۲ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.