تک پارتی آرزو جون

تک پارتی آرزو جون
https://wisgoon.com/bts_and_y_n
**عنوان: بازگشت به آفتاب**

در یک روز پاییزی، آسمان به رنگ خاکستری و ابری بود. آرزو، دختر ۱۲ ساله‌ای با چشمان بزرگ و پر از امید، به تيمارستان می‌رفت. او هر روز به دیدن جیمین، پدرخوانده‌اش که در آنجا بستری بود، می‌رفت. جیمین، مردی ۲۸ ساله، به دلیل مشکلات عاطفی و ذهنی، به تيمارستان منتقل شده بود و روزهایش را با تنهایی و غم می‌گذرانید.

آرزو همیشه با خود یک کتاب قصه می‌آورد و به جیمین می‌خواند. او هر بار سعی می‌کرد با صدای شیرینش دنیای بهتری را به او نشان دهد. اما جیمین در ابتدا به نظر می‌رسید که هیچ چیزی برایش مهم نیست و در دنیای خودش غرق شده است.

یک روز که باران می‌بارید و صدای قطرات بر روی سقف تيمارستان سکوت را می‌شکست، آرزو شروع کرد به خواندن یک داستان درباره‌ی قهرمانی که سختی‌ها را پشت سر گذاشت و در نهایت به خوشبختی رسید. ناگهان چشمان جیمین به سمت آرزو چرخید. او با اندکی لبخند به دختر نگاه کرد و آرام گفت: "ادامه بده..."

آرزو با شور و شوق ادامه داد و هر روز بیشتر و بیشتر داستان‌ها را برای جیمین می‌خواند. به مرور زمان، جیمین شروع به بازگشت به دنیای واقعی کرد. او کم‌کم با آرزو ارتباط برقرار کرد و شروع کرد به صحبت درباره‌ی خاطراتش، رویاها و نگرانی‌هایش.

بعد از چند هفته، جیمین تصمیم گرفت به درمانش ادامه دهد و به بهبود خودش امیدوار باشد.‌ آتش امید در دلش روشن شد و او دیگر تنها نبود. آرزو به او یاد داد که عشق و حمایت می‌تواند حتی تاریک‌ترین روزها را روشن کند.

در نهایت، پس از چندین ماه تلاش و درمان، جیمین از تيمارستان مرخص شد. روزی که او از درب تيمارستان خارج شد، خورشید در آسمان می‌درخشید و آسمان پر از رنگ و روشنایی بود. آرزو با دوتا گل در دست، به استقبال او آمد و گفت: "به خانه برگشتی!"

جیمین به آرزو نگاه کرد و اشک در چشمانش حلقه زد، اما این بار اشک‌هایش از شادی بود. او زانو زد و آرزو را در آغوش گرفت. "شما باعث شدید تا دوباره زندگی را ببینم، ممنونم، آرزو."

آنها به خانه برگشتند تا زندگی جدیدی را شروع کنند، پر از عشق و امید. در این دنیا، هر دو می‌دانستند که با حمایت هم، می‌توانند بر هر چالشی غلبه کنند و به خوشبختی برسند. 🌈💕
دیدگاه ها (۲۹)

تک پارتی مبینا جانhttps://wisgoon.com/jungkook.jk.mmmmm### ع...

پارت۱۱ فصل۲ شوهر خون‌آشام من*آخرین ماه گمشده*😇کوک:رفتم‌ خونه...

تک پارتی فاطمه جونhttps://wisgoon.com/fateme_4### داستان: شب...

پارت۱۰ فصل‌۲شوهر خون آشام من*آخرین ماه گمشده *تهیونگ:بچه ها ...

بازگشت دوباره پارت ۲:شوگا رسید بارون هنوز درحال باریدن بود و...

رسم زندگی

-صدای گریه ی کودکی می آمد... دختر جوانی آمد کودک را در آغوش...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط