بااخم نگاش کردموچیزی نگفتم
بااخم نگاش کردموچیزی نگفتم
اون:خیلی خوشگل شدی
اخمموبیشترکردموازکنارش ردشدم ازش متنفربودم عوضی چقدم پروهه
چن دیقه بعدعاقدرسیدومجبورشدم جایگاهه عروسی که درس کرده بودن وایسام واون چندشم اومدونشست روصندلیه بغل دستیم.
انکاهوسنتی ومن رقبتی....
توفکربودچی میشدالان امروزبه جاییه این ماهان بوداصن الان ماهان کجاس چیکارمیکنه هرجاییم که باشه میدونم حالش بهترازمن نیس تک تکه خاطراتمون میومدن جلوچشمام خنده هامون قهرامون ناراحتیامون سربه سرش گذاشتنام فوش دادانیه مسخره امون
بنفشه که داشت قندمیسابیدآروم صدام کردالناالنابه خودم اومدم که دیدم همه دارن به من نگامیکنن مگه چی شده
عاقد:دوشیزه خانوم الناایزدی برایه باره پنجم میگوییم(اوه بخاطره همین بوده همه نگام میکردن)آیاوکیلم شمارابه عقده دائم آقایه امیرعلیه زنددربیاورم
الان یعنی چی یعنی بایه بله گفتن من همه چیزتموم میشه نمیتونم بگم تردیدداشتم بلکه اصن دلم نمیخواست ولی دیگه راهه برگشتی نبودپس
من:بله
صداهایه جیغوکل بلندشد
سرموانداختم پایینوچشمام پرازاشک شد.
دوباره عاقدشروع کردبه خوندن وازاون پرسیدن
اون:باکلی خوشحالیی که توصداش بودگفت بله
بابله گفتنش چشماموروهم گذاشتم واشکام سرازیرشدن چون دیگه واقعاهمه چیزتموم شدنمیتونستم جلویه خودموبگیرم ولی نبایدگریه میکردم زوداشکاموپاک کردم وبه روبه روخیره شدم.
بعدازاون امضاهاشروع شدن ومن امضاهایه بدبختیمویکی پس ازدیگری زدم
بالاخره بعدازکلی رقصوبزنوبکوبه مهمونا وتبریک گفتنوهدیه دادناوحلقه تودست کردنامهموناتصمیمه رفتن گرفتن
یه راست رفتم تواتاقم ولباسامودرآوردموخودموپرت کردم توحموم دوشوبازکردموزیرش نشستم وبه آینده ایه نامعلومم فک کردم به بدبخت شدنم به اینکه وقتی عروسی کردیموبااون عوضی رفتم زیره یه سقف میخام چیکارکنم...
بعدازنیم ساعتی که زیره آب بودم پاشدم وآبوبستمواومدبیرون حولموپچیدم دورم ورویه صندلیه میزنوالت نشستم شونه اموبرداشتموموهاموشونه کشیدم ازتویه آیینه چشمم به حلقه اییه ساده ایی اوفتادکه شایدتودستم بودولی حکمه حلقه ییه تویه گلوموداشت درش آوردم وانداختمش رویه میز به آینه نگاه کردم حالادیگه صورتم کاملاتغییرکرده بودمثه زندگیم مثه خودم امابااین تفاوت که اون زیباشده بود زندگیم تلخ..
خودمورویه تخت انداختم وگوشیموبرداشتموزدم به عکسایه دونفرمون باماهان دستموروصورتش کشیدم چقده اینجاقشنگ میخندیدبه خودمم نگاکردم لبخندرویه لبم بودلبخندی که خیلی وقت بودرولبام ننشسته بود همینطورکه داشتم عکسارونگامیکردم خوابم برد
اون:خیلی خوشگل شدی
اخمموبیشترکردموازکنارش ردشدم ازش متنفربودم عوضی چقدم پروهه
چن دیقه بعدعاقدرسیدومجبورشدم جایگاهه عروسی که درس کرده بودن وایسام واون چندشم اومدونشست روصندلیه بغل دستیم.
انکاهوسنتی ومن رقبتی....
توفکربودچی میشدالان امروزبه جاییه این ماهان بوداصن الان ماهان کجاس چیکارمیکنه هرجاییم که باشه میدونم حالش بهترازمن نیس تک تکه خاطراتمون میومدن جلوچشمام خنده هامون قهرامون ناراحتیامون سربه سرش گذاشتنام فوش دادانیه مسخره امون
بنفشه که داشت قندمیسابیدآروم صدام کردالناالنابه خودم اومدم که دیدم همه دارن به من نگامیکنن مگه چی شده
عاقد:دوشیزه خانوم الناایزدی برایه باره پنجم میگوییم(اوه بخاطره همین بوده همه نگام میکردن)آیاوکیلم شمارابه عقده دائم آقایه امیرعلیه زنددربیاورم
الان یعنی چی یعنی بایه بله گفتن من همه چیزتموم میشه نمیتونم بگم تردیدداشتم بلکه اصن دلم نمیخواست ولی دیگه راهه برگشتی نبودپس
من:بله
صداهایه جیغوکل بلندشد
سرموانداختم پایینوچشمام پرازاشک شد.
دوباره عاقدشروع کردبه خوندن وازاون پرسیدن
اون:باکلی خوشحالیی که توصداش بودگفت بله
بابله گفتنش چشماموروهم گذاشتم واشکام سرازیرشدن چون دیگه واقعاهمه چیزتموم شدنمیتونستم جلویه خودموبگیرم ولی نبایدگریه میکردم زوداشکاموپاک کردم وبه روبه روخیره شدم.
بعدازاون امضاهاشروع شدن ومن امضاهایه بدبختیمویکی پس ازدیگری زدم
بالاخره بعدازکلی رقصوبزنوبکوبه مهمونا وتبریک گفتنوهدیه دادناوحلقه تودست کردنامهموناتصمیمه رفتن گرفتن
یه راست رفتم تواتاقم ولباسامودرآوردموخودموپرت کردم توحموم دوشوبازکردموزیرش نشستم وبه آینده ایه نامعلومم فک کردم به بدبخت شدنم به اینکه وقتی عروسی کردیموبااون عوضی رفتم زیره یه سقف میخام چیکارکنم...
بعدازنیم ساعتی که زیره آب بودم پاشدم وآبوبستمواومدبیرون حولموپچیدم دورم ورویه صندلیه میزنوالت نشستم شونه اموبرداشتموموهاموشونه کشیدم ازتویه آیینه چشمم به حلقه اییه ساده ایی اوفتادکه شایدتودستم بودولی حکمه حلقه ییه تویه گلوموداشت درش آوردم وانداختمش رویه میز به آینه نگاه کردم حالادیگه صورتم کاملاتغییرکرده بودمثه زندگیم مثه خودم امابااین تفاوت که اون زیباشده بود زندگیم تلخ..
خودمورویه تخت انداختم وگوشیموبرداشتموزدم به عکسایه دونفرمون باماهان دستموروصورتش کشیدم چقده اینجاقشنگ میخندیدبه خودمم نگاکردم لبخندرویه لبم بودلبخندی که خیلی وقت بودرولبام ننشسته بود همینطورکه داشتم عکسارونگامیکردم خوابم برد
- ۶۲۵
- ۱۱ مرداد ۱۳۹۷
دیدگاه ها (۸)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط