دستمالایی که باهاشون خونه روتمیزکرده بودم باحرص پرت کردم

دستمالایی که باهاشون خونه روتمیزکرده بودم باحرص پرت کردم تولباسشویی وروشنش کردم خاستم پامورواولین پله بزارم
مامان:کجابیابروتیی بکش
باحالت گریه روپاشنه پام برگشتم وباحرص به طرف آشپزخونه رفتموتیوبرداشتم
جاروبرقی روکه کشیده بودم آشغاله رویه سرامیکاروجمع کرده بود تیمم سریع کشیدم وگذاشتمش آشپزخونه وایندفعه دیگه بدوبدورفتم طرفه پله وبه ثانیه نکشیدخودمورسوندم به اتاقم ودروبستم وااییییی کارکردن چقدنفرت انگیزع لباسامودرآوردموخودموانداختم توحموم کلی خودموسابیدم تابالاخره رضایت دادم شیره آبوبستموحولموپیچوندم دورم وبیرون اومدم رفتم دره کمدوکشیدم به طرفه مخالف وچشم چرخوندم ببینم چی دارم نمیدونم چراولی میخواستم امشب خیلی تیپ بزنموبه خودم برسم شایدبخاطره زیادی باکلاس بودنه اونابودبالاخره پیداکردم یه پیراهن یاسی بایه شلواره پارچه ایه مشکی که نودبودتنم کردم موهامم خشک کردمووبازگذاشتمشون آرایشم یه خطه چشم بایه رژه کالباسیه مات کرمم مثه همیشه چیزی نزدم چون پوستم سفیدبود واقعاخیلی شیک شده بودم وشروع کردم به خوندن
+وایییی دارم چی میبینم یه صورته زیبامیبینم وهمزمان باهاش جلویه آینه قدی میرقصیدم که باصدایه دستوخنده به خودم اومدم بایه هیــــن بلندخشک شده به طرفه دربرگشتم که اون چندشودیدم بابرگشتنه من صداش اوج گرفتوبلندترخندید
من:بلنددادزدم زعرمارتوشخصیت نداری ننه بابات بهت درزدن بادندادن البته باکلی لکنت ایناروگفتم وایی خیلی زشت شدالان فک میکنه واسه اومدنه ایناانقدخوش حالی میکردم
اون:بارگهایه خنده ایی که توصداش بوددلیلی نمیبینم واسه واردشدن به اتاقه نامزدم دربزنم ویکم سکوت کردوگف البته درزدن همیشه ام خوب نیس وبازم بلندبلندخندید
من:کوفت به کله کچله بابات بخندکه یهوکلم اروردادویه هین بلندکشیدمولبموگازگرفتم اخه واقعاباباش جلویه موهاش کچل بود
اون:بازم بلندبلندخندیدواومدبه طرفموموهات چقدقشنگن
خواس دس بزنه بهشون که تندخودموعقب کشیدم
دستش که روهوامونده بودباخنده ایی که به ناراحتی تبدیل شده بودآوردپایین دلم براش سوخت ولی حقش بودباچه حقی به من دس میزنه یکم بینمون سکوت شدوبازم شروع کردبه شروورگفتن:هیچ وقت کوتاهشون نکن خیلی عاشقشون شدم
من:بااخم منتظربودم توبگی
اون:خوش به حالم چه خانومی دارم
:من:باصدایه بلندچقدتوپرویی
بلندبلندخندیدوگف:‌حالاکجاشودیدی
من:واسش دهنموکج کردم
اون:من زنه سکته ایی نمیخاما وبه طرفه جلواوفتادوگف بریم پایین دیگه الان مامان اینافکره بدمیکنن
باحرص پشتش راه اوفتادم چدستاموشکله خفه کردن بالابردم که یهوبرگشت که آروم دستاموآوردم پایین
بایه لبخندانقدزوددوس داری بیوه بشی
من :باحرص خیلــــی
وراه اوفتادیم به طرف پایین
دیدگاه ها (۲)

خانوم زندکه هنوزاسمشونمیدونستم:بالاخره عروس خانوم اومدن بایه...

پشته ماشینه آقایه زندحرکت میکردم چون راهوبلدنبودم نمیخواستمم...

باصدایه درچشماموبازکردمن:بیاتووبه درچشم دوختم مامان اومدتوود...

بااخم نگاش کردموچیزی نگفتماون:خیلی خوشگل شدیاخمموبیشترکردموا...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط