عذاب سیاه نجات سفید پارت : ۲
شوکو با عصبانیت گفت: ( کافیه گتو ، چه خبرته ؟ )
مگومی به یوجی و نوبارا اشاره کرده که بقیه رو تنها بزارن تا اجازه بدن بقیه راحت تر صحبت کنن .
گتو عصبی خندید و یقه گوجو رو رو گرفت و کوبیدش به دیوار و گفت: ( لعنتی تو اسم خودت رو گذاشتی روانپزشک؟! باید خودت رو به یک روانپزشک نشون بدی روانی !! )
گوجو شوکه شد و گفت: ( اول اینکه دستت رو از روی یقه من بردار ، دوم اینکه کسی که باید خودش رو به یک روانپزشک نشون بده تو هستی نه من جناب گتو سوگورو.)
شوکو ، گتو رو از گوجو جدا کرد و گفت: (این دعوای مزخرف رو تمومش کنید ! امروز میدونید چقدر سرمون شلوغ هست؟! وقت اظافه پیدا کردید؟! )
گتو با عصبانیت و لرزش از اتاق بیرون رفت و به سمت دستشویی شتافت و به خودش داخل آینه نگاه کرد و با ناباوری گفت: ( چیکار کردی احمق ؟ یقه ساتورو رو گرفتم ؟ تو یه روانی بدبخت هستی گتو سوگورو.. چرا متولد شدی؟ خدا لعنتت کنه بدبخت .. )
گوجو داخل دفتر خودش ، روی صندلی نشسته بود و جرعه جرعه از چای خودش مینوشید و به منشی خودش خانم ماری گفت: ( ماری ، لطفا پرونده میتسوری کاسانای رو بیاد . )
[پرونده میتسوری کاسانای]
سن : ۳۸. شغل: خیاط
شروع درمان: ۲۰۲۳ بیماری: افسردگی
سابقه : ۴ بار خودکشی ناموفق
شرح : ضرب و شتم توسط شوهر و تجاوز
گوجو خمیازه ای کشید و گفت: ( این بیمار رو بفرستید کیوتو تو تیمارستان عادی درمان بشه ما اینجا فقط بیمار های ویژه رو نگه درمان میکنیم . )
ماری سری تکون داد و گفت: ( گوجو سان چرا گتو سان انقدر خشن رفتار میکنه ؟ )
گوجو اهی کشید و گفت:( راستش منم نمیدونم ولی مطمئنم اگه مشکلی داشته باشه به بهترین نحو ممکن حلش میکنه چون اون آدم قوی ای هست .. نمیخوام نگرانش باشم بهش باور دارم .. به هر حال اون دوست منه . )
ماری لبخندی زد و گفت : گوجو سان حرفاتون واقعا به آدم آرامش میده .. )
گوجو با لبخندی شیرین گفت: (پس چی فکر کردی؟ بیخودی این همه سال درس نخوندم که! )
ماری خندید .
گوجو گفت: ( راستی واقعا عذر میخوام که برای مراسم عروسیت نیومدم ، خودت میدونی که چقدر پرونده ریخته رو سرم . )
ماری لبخندی دلنشین زد و گفت: (عیبی نداره گوجو سان بلاخره دارم میبینم که تمام روز چقدر درگیر کار هستید . )
گوجو لبخندی زد و کمی خودش رو ، روی صندلی چرخ دارش جابه جا کرد و گفت:( واقعا تو این دوره و زمونه منشی با درکی مثل تو کم پیدا میشه ماری عزیز ..میتونی بری و به کارت برسی )
ماری سری تکون داد و با لبخند از اتاق خارج شد.
ناگهان صدای جیغ کارکنان تیمارستان شنیده شد.
مگومی با وحشت اومد داخل اتاق گوجو و می لنگید و پهلوش خون ریزی داشت گفت :
گوجو سان .. بیمار .. اتاق ۱۲۳ .. داخل تیمارستان..( روی زمین بیهوش افتاد .)
" عذاب سیاه نجات سفید "
مگومی به یوجی و نوبارا اشاره کرده که بقیه رو تنها بزارن تا اجازه بدن بقیه راحت تر صحبت کنن .
گتو عصبی خندید و یقه گوجو رو رو گرفت و کوبیدش به دیوار و گفت: ( لعنتی تو اسم خودت رو گذاشتی روانپزشک؟! باید خودت رو به یک روانپزشک نشون بدی روانی !! )
گوجو شوکه شد و گفت: ( اول اینکه دستت رو از روی یقه من بردار ، دوم اینکه کسی که باید خودش رو به یک روانپزشک نشون بده تو هستی نه من جناب گتو سوگورو.)
شوکو ، گتو رو از گوجو جدا کرد و گفت: (این دعوای مزخرف رو تمومش کنید ! امروز میدونید چقدر سرمون شلوغ هست؟! وقت اظافه پیدا کردید؟! )
گتو با عصبانیت و لرزش از اتاق بیرون رفت و به سمت دستشویی شتافت و به خودش داخل آینه نگاه کرد و با ناباوری گفت: ( چیکار کردی احمق ؟ یقه ساتورو رو گرفتم ؟ تو یه روانی بدبخت هستی گتو سوگورو.. چرا متولد شدی؟ خدا لعنتت کنه بدبخت .. )
گوجو داخل دفتر خودش ، روی صندلی نشسته بود و جرعه جرعه از چای خودش مینوشید و به منشی خودش خانم ماری گفت: ( ماری ، لطفا پرونده میتسوری کاسانای رو بیاد . )
[پرونده میتسوری کاسانای]
سن : ۳۸. شغل: خیاط
شروع درمان: ۲۰۲۳ بیماری: افسردگی
سابقه : ۴ بار خودکشی ناموفق
شرح : ضرب و شتم توسط شوهر و تجاوز
گوجو خمیازه ای کشید و گفت: ( این بیمار رو بفرستید کیوتو تو تیمارستان عادی درمان بشه ما اینجا فقط بیمار های ویژه رو نگه درمان میکنیم . )
ماری سری تکون داد و گفت: ( گوجو سان چرا گتو سان انقدر خشن رفتار میکنه ؟ )
گوجو اهی کشید و گفت:( راستش منم نمیدونم ولی مطمئنم اگه مشکلی داشته باشه به بهترین نحو ممکن حلش میکنه چون اون آدم قوی ای هست .. نمیخوام نگرانش باشم بهش باور دارم .. به هر حال اون دوست منه . )
ماری لبخندی زد و گفت : گوجو سان حرفاتون واقعا به آدم آرامش میده .. )
گوجو با لبخندی شیرین گفت: (پس چی فکر کردی؟ بیخودی این همه سال درس نخوندم که! )
ماری خندید .
گوجو گفت: ( راستی واقعا عذر میخوام که برای مراسم عروسیت نیومدم ، خودت میدونی که چقدر پرونده ریخته رو سرم . )
ماری لبخندی دلنشین زد و گفت: (عیبی نداره گوجو سان بلاخره دارم میبینم که تمام روز چقدر درگیر کار هستید . )
گوجو لبخندی زد و کمی خودش رو ، روی صندلی چرخ دارش جابه جا کرد و گفت:( واقعا تو این دوره و زمونه منشی با درکی مثل تو کم پیدا میشه ماری عزیز ..میتونی بری و به کارت برسی )
ماری سری تکون داد و با لبخند از اتاق خارج شد.
ناگهان صدای جیغ کارکنان تیمارستان شنیده شد.
مگومی با وحشت اومد داخل اتاق گوجو و می لنگید و پهلوش خون ریزی داشت گفت :
گوجو سان .. بیمار .. اتاق ۱۲۳ .. داخل تیمارستان..( روی زمین بیهوش افتاد .)
" عذاب سیاه نجات سفید "
۶.۰k
۱۳ اردیبهشت ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.