سلطنت بی رحم
سلطنت بی رحم
پارت ۴۱
آنائل با درد زیره دل اش چشمایش را باز کرد شاهزاده دست اش را دوره کمر اش حلقه کرده بود آنائل به طریقه شاهزاده چرخید و داشت به صورته غرق در خواب شاهزاده نگاه میکرد
آنائل با صدای خیلی آروم با خود اش زمزمه کرد
آنائل : یعنی به اندازه ای که من دوست دارم توهم دوسم داری یا نه
جونکوک : من بیشتر دوستت دارم
آنائل شوکه به شاهزاده نگاه کرد
آنائل : کی بیدار شدی بعدشم عمرن باور نخواهم کرد که دوستم داری
جونکوک : چی باور نمیکنی
آنائل بر رویه تخت نشست و پتو را رویه خود اش کشید
جونکوک : به بریانا میگم برایت یه چیزی بیاورد تا درد ات کمتر شود
آنائل : نمیخواهد بروم حمام کافیست
آنائل از تخت اش بلند شد و به سمته حمام رفت
وارده حمام شد یه حوضچه خیلی زیبا در از آب بود آنائل
داخله آن حوضچه نشست
آنائل
« آخه چطور باور کنم مرا دوست داری »
کمی گذشت آنائل از حوضچه آمد بیرون درد اش کمی کمتر شده بود
آنائل تصمیم گرفت امروز خود اش لباس اش را انتخاب کند
لباس خیلی قشنگ سبز رنگ بلندی پوشید
اسلاید ۲
و موهایش را باز گذاشت کمی هم به خود اش رسید
وارده اتاق اش شد شاهزاده را دید که منتظر آنائل بود
آنائل به سمته در اتاق رفت بدون اینکه به شاهزاده نگاه کند گفت
آنائل : خوب میرفتین شاهزاده منتظر من نمی ماندین
شاهزاده خنده ای کرد و به سمته آنائل رفت
جونکوک : وقتی قهری مواد بانه حرف میزنی
آنائل از اتاق خارج شد شاهزاده هم به دنبالش اش رفت
جونکوک : شاه دوخت شما به کاری که کردین فکر کردین الان شما قهری
آنائل : من که گفتم فقط یه اتفاق بود منتظر دانیلا بودم وقتی دیدم نیومد منم رفتم اتاق اش که یهو عالیجناب آدریانو جلو ام ظاهر شد
جونکوک : بازم نباید همچین کاری میکردی
آنائل : من کاره اشتباهی نکرده ام
دیگر چیزی نگفت آن و به سمته سالون رفتن
آنائل و شاهزاده به سمته میز صبحانه رفتن آنائل وقتی دانیلا را دید که سره میز صبحانه نشسته بود خیلی خوشحال شد
آنائل خیلی آرام که فقط شاهزاده بشنود گفت
آنائل : ببین وقتی گفتم دانیلا با ما غذا میخوره یعنی میخوره .....
پارت ۴۱
آنائل با درد زیره دل اش چشمایش را باز کرد شاهزاده دست اش را دوره کمر اش حلقه کرده بود آنائل به طریقه شاهزاده چرخید و داشت به صورته غرق در خواب شاهزاده نگاه میکرد
آنائل با صدای خیلی آروم با خود اش زمزمه کرد
آنائل : یعنی به اندازه ای که من دوست دارم توهم دوسم داری یا نه
جونکوک : من بیشتر دوستت دارم
آنائل شوکه به شاهزاده نگاه کرد
آنائل : کی بیدار شدی بعدشم عمرن باور نخواهم کرد که دوستم داری
جونکوک : چی باور نمیکنی
آنائل بر رویه تخت نشست و پتو را رویه خود اش کشید
جونکوک : به بریانا میگم برایت یه چیزی بیاورد تا درد ات کمتر شود
آنائل : نمیخواهد بروم حمام کافیست
آنائل از تخت اش بلند شد و به سمته حمام رفت
وارده حمام شد یه حوضچه خیلی زیبا در از آب بود آنائل
داخله آن حوضچه نشست
آنائل
« آخه چطور باور کنم مرا دوست داری »
کمی گذشت آنائل از حوضچه آمد بیرون درد اش کمی کمتر شده بود
آنائل تصمیم گرفت امروز خود اش لباس اش را انتخاب کند
لباس خیلی قشنگ سبز رنگ بلندی پوشید
اسلاید ۲
و موهایش را باز گذاشت کمی هم به خود اش رسید
وارده اتاق اش شد شاهزاده را دید که منتظر آنائل بود
آنائل به سمته در اتاق رفت بدون اینکه به شاهزاده نگاه کند گفت
آنائل : خوب میرفتین شاهزاده منتظر من نمی ماندین
شاهزاده خنده ای کرد و به سمته آنائل رفت
جونکوک : وقتی قهری مواد بانه حرف میزنی
آنائل از اتاق خارج شد شاهزاده هم به دنبالش اش رفت
جونکوک : شاه دوخت شما به کاری که کردین فکر کردین الان شما قهری
آنائل : من که گفتم فقط یه اتفاق بود منتظر دانیلا بودم وقتی دیدم نیومد منم رفتم اتاق اش که یهو عالیجناب آدریانو جلو ام ظاهر شد
جونکوک : بازم نباید همچین کاری میکردی
آنائل : من کاره اشتباهی نکرده ام
دیگر چیزی نگفت آن و به سمته سالون رفتن
آنائل و شاهزاده به سمته میز صبحانه رفتن آنائل وقتی دانیلا را دید که سره میز صبحانه نشسته بود خیلی خوشحال شد
آنائل خیلی آرام که فقط شاهزاده بشنود گفت
آنائل : ببین وقتی گفتم دانیلا با ما غذا میخوره یعنی میخوره .....
۱.۰k
۲۰ دی ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.