سلطنت بی رحم
سلطنت بی رحم
پارت ۴۲
آنائل و شاهزاده سره میز صبحانه نشستن
دانیلا : شاهزاده من
جونکوک : نیازی نیست میتونی همینجا صبحانه بخوری
ملکه : بعد از ابرو ریزی که کردی چطور جرعت کرده ای تا بیایی سره این میز
آنائل : کاری نکرده ام که بابتش خجالت بکشم
شاهزاده به این حاضر جوابی های آنائل خنده ای زیر لب کرد
کاترینا نگاهش افتاد به گردنه آنائل یعنی شاهزاده باهاش خوابیده نه امکان ندارد شاهزاده اون را دوست ندارد
کارینا با عصبانیت از رویه صندلی اش بلند شد همه به کاترینا نگاه کردن
ملکه : چیکار میکنی دخترم
کاترینا با عصبانیت انگشت اش را طرفه آنائل گرفت و با صدای بلند گفت
کاترینا : تا وقتی این دختره نحس اینجا باشه من نمی آیم
کاترینا از سالون خارج شد آنائل با تعجب گفت
آنائل : من چیکار کردم
گابریلا : دخترم تو کاری نکردی
ملکه : پادشاه برادر زاده من سره این میز نمی آید تا وقتی این دختره نحس از اینجا برود بهش بگید تا از اینجا برود
آنائل : چرا من بروم
شاهزاده با لحن جدی و خشن اش گفت
جونکوک : هرکی راضی نیست میتواند همراه با برادر زاده اش برود
پادشاه: شاهزاده درست حرف بزنید تمومش کنید این دعوا هاتون را
پادشاه از رویه صندلی اش بلند شدو روبه جونکوک و آدریانو کرد
پادشاه: برویم مگر نمیدانید جلسه داریم
جونکوک و آدریانو از صندلی اش بلند شدن و به دنباله پادشاه رفتن
موند آنائل وسطه قفس شیر ها
آنائل داشت صبحانه اش را میخورد و سر اش پایین بود ناگهان ظرفه غذایی که جلو اش بود را یکی انداخت رویه زمین همه غذا ها ریختن رویه زمین
آنائل با خشم به همان فرد نگاه کرد
فلاویا : همین غذا های که رو زمین ریخته شده است هم برای تو نمی زیادیه
گابریلا بلند شد و سمته دختر اش آمد و با خشم بهش گفت
گابریلا : دختره گستاخ چیکار کردی
فلاویا : همینم برایش کمه
فلاویا با نیشخندی که زد از آنجا رفت
گابریلا : آنائل از طرف دخترم معذرت میخواهم
آنائل ناراحت از رویه صندلی اش بلند شد و از آنجا رفت
ملکه : چه دختره گستاخی حتا تعظیم هم نکرد
گابریلا : دست از سر اش بردارید .....
پارت ۴۲
آنائل و شاهزاده سره میز صبحانه نشستن
دانیلا : شاهزاده من
جونکوک : نیازی نیست میتونی همینجا صبحانه بخوری
ملکه : بعد از ابرو ریزی که کردی چطور جرعت کرده ای تا بیایی سره این میز
آنائل : کاری نکرده ام که بابتش خجالت بکشم
شاهزاده به این حاضر جوابی های آنائل خنده ای زیر لب کرد
کاترینا نگاهش افتاد به گردنه آنائل یعنی شاهزاده باهاش خوابیده نه امکان ندارد شاهزاده اون را دوست ندارد
کارینا با عصبانیت از رویه صندلی اش بلند شد همه به کاترینا نگاه کردن
ملکه : چیکار میکنی دخترم
کاترینا با عصبانیت انگشت اش را طرفه آنائل گرفت و با صدای بلند گفت
کاترینا : تا وقتی این دختره نحس اینجا باشه من نمی آیم
کاترینا از سالون خارج شد آنائل با تعجب گفت
آنائل : من چیکار کردم
گابریلا : دخترم تو کاری نکردی
ملکه : پادشاه برادر زاده من سره این میز نمی آید تا وقتی این دختره نحس از اینجا برود بهش بگید تا از اینجا برود
آنائل : چرا من بروم
شاهزاده با لحن جدی و خشن اش گفت
جونکوک : هرکی راضی نیست میتواند همراه با برادر زاده اش برود
پادشاه: شاهزاده درست حرف بزنید تمومش کنید این دعوا هاتون را
پادشاه از رویه صندلی اش بلند شدو روبه جونکوک و آدریانو کرد
پادشاه: برویم مگر نمیدانید جلسه داریم
جونکوک و آدریانو از صندلی اش بلند شدن و به دنباله پادشاه رفتن
موند آنائل وسطه قفس شیر ها
آنائل داشت صبحانه اش را میخورد و سر اش پایین بود ناگهان ظرفه غذایی که جلو اش بود را یکی انداخت رویه زمین همه غذا ها ریختن رویه زمین
آنائل با خشم به همان فرد نگاه کرد
فلاویا : همین غذا های که رو زمین ریخته شده است هم برای تو نمی زیادیه
گابریلا بلند شد و سمته دختر اش آمد و با خشم بهش گفت
گابریلا : دختره گستاخ چیکار کردی
فلاویا : همینم برایش کمه
فلاویا با نیشخندی که زد از آنجا رفت
گابریلا : آنائل از طرف دخترم معذرت میخواهم
آنائل ناراحت از رویه صندلی اش بلند شد و از آنجا رفت
ملکه : چه دختره گستاخی حتا تعظیم هم نکرد
گابریلا : دست از سر اش بردارید .....
۸۲۵
۲۰ دی ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.