پارت ۳۷ اخر
پارت ۳۷ اخر
صبح وقتی بلند شدم تو بغل یه نفر بودم بوی عطرش فوقالعاده بود نفس عمق کشیدم و عطرشو به ریریه ها دادم میخواستم صاحب این عطر و ببینم سرمو بلند کردم که دیدم کوک مگه من درو قفل نکرده بودم چون تخت یه نفره بود بغلم کرده بود تا نیفتم منم دستاشو از دورم شل کردم و با یه حرکت از تخت انداختمش پایین
خیلی بد خورده بود حوری که صدای اخش کل خونه رو برداشت نیم خیز شد و گفت:نگه مرض داری دختر مثل آدم بخواب دیگه
جون هی:من مرض دارم شما بدون اجازه آمدی و رو تختم خوابیدی اصلا بگو ببینم کلید از کجا برداشتی
جانگ کوک:مثل اینکه اینجا خونه ها از هر کلیدی دو تا دارم الانم کمکم کن بلند شم
بدون نگا کردن بهش از تخت امدم پایین همین که به در رسیدم صدای اخشش بیشتر از قبل به گوشم رسید برگشتم سمتش دستشو گذاشته بود رو کمرش و صورتش از درد جمع شده بودم سریع خودمو بهش رسوندم و با دستم صورتشو قالب گرفتم و به سمت خودم چرخوندم که دیدم داره میخنده منو مسخره کرده بود
با مشت زدم رو بازوش و میخواستم بلند شم که دستمو گرفت و کشید افتادم بغلش
اوم لحظه آنقدر ترسیدم که چشمامو بستم همونجور که چشمام بسته بودم یه چیز نرمی آمد رو لبام چشمامو باز کردم دیدم ل
بله آقا قشنگ داره با ولع لبامو میبوسه سریع ازش جدا شدم ولی نزاشت از بغلش بیام بیرون لباشو آورد کنار گوشم و آروم گفت:من ببخشید لیدی به خطر دیشب نفهمیدم چی گفتم
بعد خیلی مظلوم نگام کرد که خندم گرفت
جانگ کوک:بخشیدی نه ای خانم خودمی عزیزم بعد محکم بغلم کرد منم بغلش کردم
ازم جداشد که بهش گفتم :دیگه بدون پرسیدن روم عصبی نشو فهمیدی
جانگ کوک:شما هم دیگه بهم سیلی نزن فهمیدی
با یاد آوری سیلی دستمو گذاشتم رو صورتش و گفتم:درد میکنه
سرشو تکون داد ک دوباره بغلم کرد
جانگ کوک:خیلی دوست دارم هیچ وقت بهم خیانت نکن
جون هی:منم خیلی دوست دارم من خیانت نکردم فقط یه گیجی بود بعد خندیدم که اونم خندید
صبح وقتی بلند شدم تو بغل یه نفر بودم بوی عطرش فوقالعاده بود نفس عمق کشیدم و عطرشو به ریریه ها دادم میخواستم صاحب این عطر و ببینم سرمو بلند کردم که دیدم کوک مگه من درو قفل نکرده بودم چون تخت یه نفره بود بغلم کرده بود تا نیفتم منم دستاشو از دورم شل کردم و با یه حرکت از تخت انداختمش پایین
خیلی بد خورده بود حوری که صدای اخش کل خونه رو برداشت نیم خیز شد و گفت:نگه مرض داری دختر مثل آدم بخواب دیگه
جون هی:من مرض دارم شما بدون اجازه آمدی و رو تختم خوابیدی اصلا بگو ببینم کلید از کجا برداشتی
جانگ کوک:مثل اینکه اینجا خونه ها از هر کلیدی دو تا دارم الانم کمکم کن بلند شم
بدون نگا کردن بهش از تخت امدم پایین همین که به در رسیدم صدای اخشش بیشتر از قبل به گوشم رسید برگشتم سمتش دستشو گذاشته بود رو کمرش و صورتش از درد جمع شده بودم سریع خودمو بهش رسوندم و با دستم صورتشو قالب گرفتم و به سمت خودم چرخوندم که دیدم داره میخنده منو مسخره کرده بود
با مشت زدم رو بازوش و میخواستم بلند شم که دستمو گرفت و کشید افتادم بغلش
اوم لحظه آنقدر ترسیدم که چشمامو بستم همونجور که چشمام بسته بودم یه چیز نرمی آمد رو لبام چشمامو باز کردم دیدم ل
بله آقا قشنگ داره با ولع لبامو میبوسه سریع ازش جدا شدم ولی نزاشت از بغلش بیام بیرون لباشو آورد کنار گوشم و آروم گفت:من ببخشید لیدی به خطر دیشب نفهمیدم چی گفتم
بعد خیلی مظلوم نگام کرد که خندم گرفت
جانگ کوک:بخشیدی نه ای خانم خودمی عزیزم بعد محکم بغلم کرد منم بغلش کردم
ازم جداشد که بهش گفتم :دیگه بدون پرسیدن روم عصبی نشو فهمیدی
جانگ کوک:شما هم دیگه بهم سیلی نزن فهمیدی
با یاد آوری سیلی دستمو گذاشتم رو صورتش و گفتم:درد میکنه
سرشو تکون داد ک دوباره بغلم کرد
جانگ کوک:خیلی دوست دارم هیچ وقت بهم خیانت نکن
جون هی:منم خیلی دوست دارم من خیانت نکردم فقط یه گیجی بود بعد خندیدم که اونم خندید
۲.۳k
۲۰ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.