فیک پلیر پارت 10
فیک پلیر پارت 10
"Player"
شوگا:
از اتاق خارج شدم و ب سمت نامجون رفتم
نامجون:میخوای این دختررو چیکارش کنی
شوگا:معلوم نیست
نامجون:ینی چی معلوم نیست اون از هویتت خبر دارعه،
شوگا:میگی چیکار کنم
نامجون:بکشش
ی نیشخند سرد زدم
شوگا:فک کنم این تنها کسی ک دوست ندارم بمیره
نامجون:هه مسخرس تو حتی نمیزاری خدمتکارای عمارت پاشونو ی قدم بزارن بیرون چون میشناسنت بعد این دختر زنده باشه
داشت میرفت رو اعصابم
شوگا:ی دلیل داره ک دلم میخواد زنده بمونم
نامجون:من خیلی دوست دارم بدونم اون دلیل چیه
شوگا:خب تو فک کن دلیلش اینک میخوام دختره برام ی فرزند بیار
تا حرفم و ب اتمام رسوندم نامحون ی قهقه کوچیک زد و با پوزخند گفت
نامجون:شوخی میکنی دیگ
شوگا:کاملا جدیم
نامجون:بعد اون وقت ب چ دلیل فاکی؟!
شوگا:اح من اگ ی بچه داشته باشم میتونم این باند و بهش بسپارم نظر تو چیه
نامجون:ببند دهنت و تو ک نمی خوای بچه تو وارد این بازی کنی
شوگا:اگ این کار و نکنم تمام زحمت ده سال اخیرم ب باد میره
نامجون خیلی ریز ب مبل مشتش تکیه دادو گفت
نامجون:ولی چرا این دختره یکی از همین خدمتکارارو حامله میکردی دیگ
شوگا:نمیدونم ولی از این دختره خوشم میاد
نامجون :نگو مث این بچهاا پونزده ساله دختررو مال خودت کنی
شوگا:شاید انجام داد
ا.ت
داشتم توی اتاق دیونه میشدم هیچ حال و حوصله کاری نبود نگاه ب دیوار کارم بود ک در باز شد
"Player"
شوگا:
از اتاق خارج شدم و ب سمت نامجون رفتم
نامجون:میخوای این دختررو چیکارش کنی
شوگا:معلوم نیست
نامجون:ینی چی معلوم نیست اون از هویتت خبر دارعه،
شوگا:میگی چیکار کنم
نامجون:بکشش
ی نیشخند سرد زدم
شوگا:فک کنم این تنها کسی ک دوست ندارم بمیره
نامجون:هه مسخرس تو حتی نمیزاری خدمتکارای عمارت پاشونو ی قدم بزارن بیرون چون میشناسنت بعد این دختر زنده باشه
داشت میرفت رو اعصابم
شوگا:ی دلیل داره ک دلم میخواد زنده بمونم
نامجون:من خیلی دوست دارم بدونم اون دلیل چیه
شوگا:خب تو فک کن دلیلش اینک میخوام دختره برام ی فرزند بیار
تا حرفم و ب اتمام رسوندم نامحون ی قهقه کوچیک زد و با پوزخند گفت
نامجون:شوخی میکنی دیگ
شوگا:کاملا جدیم
نامجون:بعد اون وقت ب چ دلیل فاکی؟!
شوگا:اح من اگ ی بچه داشته باشم میتونم این باند و بهش بسپارم نظر تو چیه
نامجون:ببند دهنت و تو ک نمی خوای بچه تو وارد این بازی کنی
شوگا:اگ این کار و نکنم تمام زحمت ده سال اخیرم ب باد میره
نامجون خیلی ریز ب مبل مشتش تکیه دادو گفت
نامجون:ولی چرا این دختره یکی از همین خدمتکارارو حامله میکردی دیگ
شوگا:نمیدونم ولی از این دختره خوشم میاد
نامجون :نگو مث این بچهاا پونزده ساله دختررو مال خودت کنی
شوگا:شاید انجام داد
ا.ت
داشتم توی اتاق دیونه میشدم هیچ حال و حوصله کاری نبود نگاه ب دیوار کارم بود ک در باز شد
۶۱.۴k
۲۵ خرداد ۱۴۰۰