دختر شیطون بلا86
#دخترشیطونبلا86
جلو ویترین مغازه مورد نظرمون ایستادم و مثل همیشه با دیدن لباس مجلسیهاش با ذوق نگاهشون کردم و گفتم:
_ چقدر همشون خوبن
یلدا هم مثل من دستاش رو به هم کوبید و گفت:
_ من میام اینجا انرژی میگیرما
پرهام اومد دست جفتمون رو گرفت و گفت:
_ بیایید بریم داخل اول کت شلوارهای مارو انتخاب کنیم بعد میریم سراغ لباسهای شما
یلدا با اخم دستش رو پس زد و گفت:
_ چرا اول شما؟
_ چون شماها میخوایید تمام لباسهارو امتحان کنید و بعد از چهارساعت یکیش رو انتخاب کنید اما ما اولی رو اگه نپسندیدیم، دقت کن گفتم اگه نپسندیدیم، دومی رو قطعا میخریم
یکی آروم زدم پس کله اش و گفتم:
_ انقدر حرف نزن، برو تو
_ دستت بشکنه عوضی
_ هووو چخبرته؟ خوبه آروم زدما
دیگه چیزی نگفت و همه رفتیم داخل؛ طبقه ی اول مخصوص لباسهای مجلسی خانمها و طبقه ی دوم هم مخصوص کت و شلوار و کلاً لباس واسه آقایون بود.
طبق گفته ی پرهام اول به طبقه ی دوم رفتیم تا اون سه تا خریداشون رو بکنن.
روی یکی از صندلی هایی که اونجا بود نشستم و گفتم:
_ برید بگردید، من همینجا میشینم
یلدا دستم رو گرفت و گفت:
_ تو هم بیا نظر بده
_ واسه لباس پسرا؟
_ آره خب
_ بخدا خسته ام حال ندارم
_ ضدحال نشو
_ هروقت خواستن پرو کنن نظر میدم دیگه
دیگه چیزی نگفت و پنج تایی به سمت رگال ها رفتن.
منم گوشیم رو درآوردم و مشغول بازی کردن شدم.
تقریبا یه ربع از رفتنشون گذشته بود که سامان در حالی که دوتا لباس دستش بود به سمت پرویی که من کنارش نشسته بودم اومد.
نگاهی بهش کردم اما چیزی نگفتم، اونم بی توجه رفت داخل و در رو بست.
یکم که گذشت در پرو رو باز کرد، اومد بیرون و مشغول دیدن خودش تو پرو شد.
خدایی هیکلش تو کت و شلوار خیلی خیلی خوب شده بود و قطعا اگه ازش بدم نمیومد الان آب دهنم راه افتاده بود...
_ خوبه؟
با شنیدن صداش فهمیدم که از اون موقع تاحالت زل زدم بهش!
با خجالت موهام رو از تو صورتم کنار زدم و گفتم:
_ اره
_ بگیرمش؟
_ اوم خب به نظرم کت و شلوار نگیر، جلیقه بگیر
_ واقعا؟
_ آره فکر کنم اون بیشتر بهت بیاد
#خاص
جلو ویترین مغازه مورد نظرمون ایستادم و مثل همیشه با دیدن لباس مجلسیهاش با ذوق نگاهشون کردم و گفتم:
_ چقدر همشون خوبن
یلدا هم مثل من دستاش رو به هم کوبید و گفت:
_ من میام اینجا انرژی میگیرما
پرهام اومد دست جفتمون رو گرفت و گفت:
_ بیایید بریم داخل اول کت شلوارهای مارو انتخاب کنیم بعد میریم سراغ لباسهای شما
یلدا با اخم دستش رو پس زد و گفت:
_ چرا اول شما؟
_ چون شماها میخوایید تمام لباسهارو امتحان کنید و بعد از چهارساعت یکیش رو انتخاب کنید اما ما اولی رو اگه نپسندیدیم، دقت کن گفتم اگه نپسندیدیم، دومی رو قطعا میخریم
یکی آروم زدم پس کله اش و گفتم:
_ انقدر حرف نزن، برو تو
_ دستت بشکنه عوضی
_ هووو چخبرته؟ خوبه آروم زدما
دیگه چیزی نگفت و همه رفتیم داخل؛ طبقه ی اول مخصوص لباسهای مجلسی خانمها و طبقه ی دوم هم مخصوص کت و شلوار و کلاً لباس واسه آقایون بود.
طبق گفته ی پرهام اول به طبقه ی دوم رفتیم تا اون سه تا خریداشون رو بکنن.
روی یکی از صندلی هایی که اونجا بود نشستم و گفتم:
_ برید بگردید، من همینجا میشینم
یلدا دستم رو گرفت و گفت:
_ تو هم بیا نظر بده
_ واسه لباس پسرا؟
_ آره خب
_ بخدا خسته ام حال ندارم
_ ضدحال نشو
_ هروقت خواستن پرو کنن نظر میدم دیگه
دیگه چیزی نگفت و پنج تایی به سمت رگال ها رفتن.
منم گوشیم رو درآوردم و مشغول بازی کردن شدم.
تقریبا یه ربع از رفتنشون گذشته بود که سامان در حالی که دوتا لباس دستش بود به سمت پرویی که من کنارش نشسته بودم اومد.
نگاهی بهش کردم اما چیزی نگفتم، اونم بی توجه رفت داخل و در رو بست.
یکم که گذشت در پرو رو باز کرد، اومد بیرون و مشغول دیدن خودش تو پرو شد.
خدایی هیکلش تو کت و شلوار خیلی خیلی خوب شده بود و قطعا اگه ازش بدم نمیومد الان آب دهنم راه افتاده بود...
_ خوبه؟
با شنیدن صداش فهمیدم که از اون موقع تاحالت زل زدم بهش!
با خجالت موهام رو از تو صورتم کنار زدم و گفتم:
_ اره
_ بگیرمش؟
_ اوم خب به نظرم کت و شلوار نگیر، جلیقه بگیر
_ واقعا؟
_ آره فکر کنم اون بیشتر بهت بیاد
#خاص
۶.۲k
۲۸ شهریور ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.