black girl
#black_girl
#part_3
☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆
ویو ا.ت : همه رفتن بی.رون به لینا هم گفتم بره
منم یکم مرتب کردم و رفتم بیرون که کوان و جلو در دیدم
درو بستم و رفتم پیشش
ا.ت : ما لباس.امونو عو.ض کرد.یم میتونین برین
میخواستم برم که دستم و گر.فت
بهش نگاه کردم
دسمو از دستش کشیدم بیر.ون
ا.ت : دیگه اینکارو نکن
هوشی: چرا لبا.ستو درآور.دی؟
ا.ت : به تو چه آخهه
هوشی : جلو اون همه پسر
ا.ت : به تو چه ربط.ی داره ، تو کارای من دخا.لت نکن
هوشی : بهتره بامن لج نک.نی
ا.ت : مثلا لج کنم چی میشه ؟
هوشی : خودت میفهمی
لینا اومد صدام کرد
ا.ت : بچرخ تا بچرخیم آقای کوان
ازش دور شدم و رفتم طرف لینا
یکم وایستادیم تا داورا بیان
تیم پسرا هم او.مدن
لینا : واییی خداا ، ببین چه دار.ک شدننن
ا.ت اونا هم استایلشون مثله ماستتت
ا.ت : آروم باش دختر ، خب باشه ولشون کن
در هر صورت ما میبریم
نیئون : سلام دخترا چطورین؟
نیئون اومد کنار من وایستاد
نیئون : اوو ا.ت خیلی خوشتیپ شدی
ا.ت : ممنون ، تو هم همینطور
ازش فا.صله گرفتم که پا.م گ.یر کرد به یه سیم و میخواستم بیوفتم
تا نیئون نزدیکم شد لینا از ک.مرم گرفت تا نیوفتم
نیئون : بی.ب خوبی؟
بی.ب؟
ا.ت : آره خوبم ، بهتره دیگه بهم نگی بی.ب
ازش دور شدم که چشم افتاد به کوان سونیونگ ، داشت با عصب.انیت به نیئون نگاه میکرد
بهشون توجه نکردم
─━─━─• · ·
#part_3
☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆
ویو ا.ت : همه رفتن بی.رون به لینا هم گفتم بره
منم یکم مرتب کردم و رفتم بیرون که کوان و جلو در دیدم
درو بستم و رفتم پیشش
ا.ت : ما لباس.امونو عو.ض کرد.یم میتونین برین
میخواستم برم که دستم و گر.فت
بهش نگاه کردم
دسمو از دستش کشیدم بیر.ون
ا.ت : دیگه اینکارو نکن
هوشی: چرا لبا.ستو درآور.دی؟
ا.ت : به تو چه آخهه
هوشی : جلو اون همه پسر
ا.ت : به تو چه ربط.ی داره ، تو کارای من دخا.لت نکن
هوشی : بهتره بامن لج نک.نی
ا.ت : مثلا لج کنم چی میشه ؟
هوشی : خودت میفهمی
لینا اومد صدام کرد
ا.ت : بچرخ تا بچرخیم آقای کوان
ازش دور شدم و رفتم طرف لینا
یکم وایستادیم تا داورا بیان
تیم پسرا هم او.مدن
لینا : واییی خداا ، ببین چه دار.ک شدننن
ا.ت اونا هم استایلشون مثله ماستتت
ا.ت : آروم باش دختر ، خب باشه ولشون کن
در هر صورت ما میبریم
نیئون : سلام دخترا چطورین؟
نیئون اومد کنار من وایستاد
نیئون : اوو ا.ت خیلی خوشتیپ شدی
ا.ت : ممنون ، تو هم همینطور
ازش فا.صله گرفتم که پا.م گ.یر کرد به یه سیم و میخواستم بیوفتم
تا نیئون نزدیکم شد لینا از ک.مرم گرفت تا نیوفتم
نیئون : بی.ب خوبی؟
بی.ب؟
ا.ت : آره خوبم ، بهتره دیگه بهم نگی بی.ب
ازش دور شدم که چشم افتاد به کوان سونیونگ ، داشت با عصب.انیت به نیئون نگاه میکرد
بهشون توجه نکردم
─━─━─• · ·
۲.۲k
۰۶ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.