مرورگر شما از پخش ویدیو پشتیبانی نمی‌کند.

Monarchy part : 28

سپس بازویش را از او دور میکند
_ برو بخواب مستی
مارکو او را نادیده می گیرد و سپس به سمت من می آید
¤ الی مرا تا اتاقم همراهی کن؟
خم میشود نفسش به شدت بوی شراب می دهد. قبل از اینکه بتونم رد کنم به زور مچم رو میگیره و منو با خودش میکشه شروع کردم به پنجه زدن به دستش اما فایده ای نداشت. او نمی گذاشت برود
فوراً پادشاه بین ما می آید و مارکو را مجبور می کند مچ دست مرا رها کند
_ تو او را نخواهی داشت
او خشمگین شد بینی اش شعله ور شد او مرا پشت سرش هل میدهد و جلوی چشمانم را میگیرد قبل از اینکه مارکو وقت داشته باشد چیزی بگوید پادشاه به نگهبانان دستور داده بود که مارکو را تا اتاق او همراهی کنند
پرنسس آیلا ظاهر شد و متعجب بود که چه اتفاقی افتاده است به او اطمینان داد که هیچ اتفاقی نیفتاده و برای او شب بخیر آرزو کرد. سپس شانه او را گرفت و او را متوقف کرد او از او پرسید که آیا او امشب یک شرکت میخواهد در حالی که به آرامی به او متمایل شده است. او پیشرفت های او را رد کرد و دست او را از روی شانه اش پایین آورد قبل از اینکه راه برود، یک بار دیگر به او شب بخیر گفت من هم در حالی که سرم را پایین انداخته بودم دنباله رو کردم میتوانستم حس کنم چشمانش در کنار سرم فرو رفته است
وقتی وارد اتاق اعلیحضرت شدیم به من دستور داد که او را غسل کنم و بسترش را آماده کنم پس از اتمام پرسیدم: آیا کاری هست که بخواهید قبل از رفتن به امشب انجام دهم اعلیحضرت؟
_ ای کاش تا زمانی که ما در انظار عمومی نیستیم، مرا اعلیحضرت صدا نمی کردی
او ناگهان گفت
چند بار پلک میزنم و سعی میکنم حرفهای او را بفهمم افکارم را جمع میکنم
خب میخواهید چی صداتون بزنم؟
_ ممکن است مرا تهیونگ صدا کنی
من با تهیونگ در اتاق کارش بودم که یکی از خدمتکاران پرنسس آیلا وارد شد
او تعظیم کرد
٪ ببخشید که حرف شما را قطع می کنم اعلیحضرت اما شاهزاده خانم به کمک خدمتکار شما نیاز دارد
تهیونگ با ابروهای در هم به او نگاه کرد و گفت
_ به من بگو چرا پرنسس آیلا کار خدمتکار شخصی من داره؟
او شانه هایش را بالا انداخت و گفت ٪ نمی دانم اعلیحضرت
به شدت امضا کرد و سرش را تکان داد هر دوی ما هول کردیم و من به دنبال او از مطالعه خارج شدم در مسیر بالا اتاق مهمان آگنزیا را می بینم که نگاهی مشکوک به من میکند شانه هایم را بالا می اندازم و کمی سرم را با ابروهای چین تکان میدهم
بالاخره به اتاق پرنسس رسیدیم وقتی وارد شدیم متوجه شدم که در حالی که خدمتکار مشغول آرایش موهایش است روبروی آینه نشسته است دیگران تخت او را مرتب میکنند و کمد لباس او را جمع می کنند
وقتی رسیدیم به ما نگاه میکند او از روی صندلی بلند می شود

های گایز اینم از پارت هدیه لایک و کامنت بزارید حمایت کنید یادتون نره
دیدگاه ها (۴)

Monarchy part : 29

Monarchy part : 30

Monarchy part : ۲۷

Monarchy part : 26

پارت ۵۰جیمین: من میرم به وظایفام برسم ات: چه وظیفه ایجیمین: ...

آکادمی شیطان پارت سوم

#حکایت‌ های پندآموزگویند: روزی ابلیس ملعون خواست با فرزندانش...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط