چهل دو
#چهل_دو
یه املت زوری از دستش در اوردم و خوردیم
نمیداد گدا😕
داشتیم ظرفارو جمع میکردیم که گوشی هانا زنگ خورد
روی میز گزاشته بود برگشت نگاش کرد
ظرف توی دستشو گزاشت روی میزو سریع گوشیرو جواب داد
هانا+سلام مامان خوشــــگلم چطوری عشقم،عشقمون خوبه؟
مامانش+...
هانا+بابا دیگه
+...
+خب بابا گدا عشقت چطوره😕
+...
+چخبر؟خبری نیس پیش من
+...
+ارسام کیه دیگه
یرگشت و با ترس نگام کرد
+...
+اها...نمیدونم والا یهویی اومد خودمم بیخبر بودم
+...
+مگه قراره پیش من باشه؟
+...
برگشت و با چشگای از حدقه در اومده لب زد :تــو:face_with_open_mouth:
-من چی
دستشو سریع گزاشت رو دهنم
+اره مامان...ببخشید نبودین که بهتون بگم خبر نداشتم که به بابا گفته میخواد بیاد خواستگاری
با خنده حالا که فهمیده بودم چه خبره خودمو کشیدم عقب که دستش و افتاد ظرفو از زیر دستش کشیدم و گزاشتم توی سینک
+باشه چشم مامانی...بابارم ببوس شیطونی نکن ارمانم بزنم خدافسی
برگشتم سمتش
داشت بایه قیافه متعجب نگام میکرد
+کـــی آخه؟؟!نباید من بدونم؟
-ارمان گف واست فرقی نداره
+نه تا این حـد اخه
-مگه من چمه از خداتم باشه
+امره دیگه
-فعلا هیچی
+خدایی چی گفتین به بابام که هیچ مخالفی نکرد؟
روی صندلی نشستم و گفتم
-داداش ارشامم و هانا رو چند بار بیرون با بچه ها دیدیم و ازش،خوشم اومده
+اونم گفت باشه پسرم من منتظرم
-عی بابا خو چرا باور نمیکی بخدا چیز دیگه ای نگفتم
+اخه اون الان با خودش فکر نکرده که توهم جیک و پوکت با اون دوتا کله پوکه و واسه کمک به من میخوای باهام ازدواج کنی؟
-مگه غیراز اینه؟
+ارساااام....بابام که نباید اینو بدونه
-خب حتما میخوان هرچه زودتر از شرت خلاص شن دیگه اینم پرسیدن داره؟
زیرلب گفتم
-ارمان خدا نبخشدت که فقط خودتون میدونین چی انداختین بهم
به چشماش نگاه کردم گه خشمناک شده بود
اوضاع خطری بود اینم علاقه خاصی به موهای من داشت
اروم بلند شدمو تا اومد سمتم دوییدم تو نشیمن
هر دیقه بر میگشتم نگاش میکردم
قیافش از حرص صورتی شده بود
با خنده همونطور که دور مبلا میدوییدم گفتم
-خدایــــا غلط کردم...نمیگیرمــــش....معلوم نیست چه موجووووودیه
باخنده های من بیشتر حرص میخورد
صدای جیغش میومد
+ارساااام....چلمنـــگـــ...وایسسسا...بخدا اگه واینسی تا جون دارم موهاتو ول نمیکنم
صدای خنده از جلو راهرو اومد
یهو وایسادم و با اخم برگشتم سمتشون دیدم ارشام و شهاب و ارمانن
-تووویلس دیگــ
هنوز زرمو کامل نزده بودم که هانا پرید رو کمرم
یه دستشو از جلو رو سینم محکم گرفت تا نیوفته بااون دستشم موهامو گرفت و کشید
من اینور اخ و اوخ میکردم و مچ هانا رو میکشیدم بدتر موهامو میکشید اون سه تاهم میخندیدن شهاب خرم عکس میگرفت
-اخخخخ ننه موهام....ول کن ول کن شهاب خخخـــر بیا جدا کنین اینو ع من بابا این جنگلیه....هانااا مخم سوت کشید ول کن
اون سه تا رو زمین نشسته بودن و میخندیدن
هانا هام میکشید
+بگو غلط کردم
-عمــر
هنو حرفم تموم نشده بود که بدتر کشید
+بگو غلط کردم
-غلط کردم
+نشنیدم
-خوگوشات مشکل دارن ب منـ
+بگووو
-غلط کردم غلط کردم
+بگو تکرار نمیشه
-دیگه زر
+بگوووو
-تکرار میشه
بازم کشید
-ای بابا خودت گفتی
+تکرار میشه دیگه؟منم تکرار میکنم
-عجب غلطی کردم گفتم میخوام بگیرمشا اینقد زوق کرده
+ارسااااام
-باش بابا تکرارنمیشه
دستشو اورد پایین
-ینی لنگ همین یه جمله بودی؟
اومد طرفم
زود رفتم عقب
-بخدا اگه باز بگیری...اوی ارمان بگی این خوناشامرو
یهو یکی زد تو سرم
برگشتم دیدم ارشامه
+چی گفتی؟
-دست درد نکنه عنتر تو طرف منی یا اینا
ارمان+اینا جمع درخته
یه املت زوری از دستش در اوردم و خوردیم
نمیداد گدا😕
داشتیم ظرفارو جمع میکردیم که گوشی هانا زنگ خورد
روی میز گزاشته بود برگشت نگاش کرد
ظرف توی دستشو گزاشت روی میزو سریع گوشیرو جواب داد
هانا+سلام مامان خوشــــگلم چطوری عشقم،عشقمون خوبه؟
مامانش+...
هانا+بابا دیگه
+...
+خب بابا گدا عشقت چطوره😕
+...
+چخبر؟خبری نیس پیش من
+...
+ارسام کیه دیگه
یرگشت و با ترس نگام کرد
+...
+اها...نمیدونم والا یهویی اومد خودمم بیخبر بودم
+...
+مگه قراره پیش من باشه؟
+...
برگشت و با چشگای از حدقه در اومده لب زد :تــو:face_with_open_mouth:
-من چی
دستشو سریع گزاشت رو دهنم
+اره مامان...ببخشید نبودین که بهتون بگم خبر نداشتم که به بابا گفته میخواد بیاد خواستگاری
با خنده حالا که فهمیده بودم چه خبره خودمو کشیدم عقب که دستش و افتاد ظرفو از زیر دستش کشیدم و گزاشتم توی سینک
+باشه چشم مامانی...بابارم ببوس شیطونی نکن ارمانم بزنم خدافسی
برگشتم سمتش
داشت بایه قیافه متعجب نگام میکرد
+کـــی آخه؟؟!نباید من بدونم؟
-ارمان گف واست فرقی نداره
+نه تا این حـد اخه
-مگه من چمه از خداتم باشه
+امره دیگه
-فعلا هیچی
+خدایی چی گفتین به بابام که هیچ مخالفی نکرد؟
روی صندلی نشستم و گفتم
-داداش ارشامم و هانا رو چند بار بیرون با بچه ها دیدیم و ازش،خوشم اومده
+اونم گفت باشه پسرم من منتظرم
-عی بابا خو چرا باور نمیکی بخدا چیز دیگه ای نگفتم
+اخه اون الان با خودش فکر نکرده که توهم جیک و پوکت با اون دوتا کله پوکه و واسه کمک به من میخوای باهام ازدواج کنی؟
-مگه غیراز اینه؟
+ارساااام....بابام که نباید اینو بدونه
-خب حتما میخوان هرچه زودتر از شرت خلاص شن دیگه اینم پرسیدن داره؟
زیرلب گفتم
-ارمان خدا نبخشدت که فقط خودتون میدونین چی انداختین بهم
به چشماش نگاه کردم گه خشمناک شده بود
اوضاع خطری بود اینم علاقه خاصی به موهای من داشت
اروم بلند شدمو تا اومد سمتم دوییدم تو نشیمن
هر دیقه بر میگشتم نگاش میکردم
قیافش از حرص صورتی شده بود
با خنده همونطور که دور مبلا میدوییدم گفتم
-خدایــــا غلط کردم...نمیگیرمــــش....معلوم نیست چه موجووووودیه
باخنده های من بیشتر حرص میخورد
صدای جیغش میومد
+ارساااام....چلمنـــگـــ...وایسسسا...بخدا اگه واینسی تا جون دارم موهاتو ول نمیکنم
صدای خنده از جلو راهرو اومد
یهو وایسادم و با اخم برگشتم سمتشون دیدم ارشام و شهاب و ارمانن
-تووویلس دیگــ
هنوز زرمو کامل نزده بودم که هانا پرید رو کمرم
یه دستشو از جلو رو سینم محکم گرفت تا نیوفته بااون دستشم موهامو گرفت و کشید
من اینور اخ و اوخ میکردم و مچ هانا رو میکشیدم بدتر موهامو میکشید اون سه تاهم میخندیدن شهاب خرم عکس میگرفت
-اخخخخ ننه موهام....ول کن ول کن شهاب خخخـــر بیا جدا کنین اینو ع من بابا این جنگلیه....هانااا مخم سوت کشید ول کن
اون سه تا رو زمین نشسته بودن و میخندیدن
هانا هام میکشید
+بگو غلط کردم
-عمــر
هنو حرفم تموم نشده بود که بدتر کشید
+بگو غلط کردم
-غلط کردم
+نشنیدم
-خوگوشات مشکل دارن ب منـ
+بگووو
-غلط کردم غلط کردم
+بگو تکرار نمیشه
-دیگه زر
+بگوووو
-تکرار میشه
بازم کشید
-ای بابا خودت گفتی
+تکرار میشه دیگه؟منم تکرار میکنم
-عجب غلطی کردم گفتم میخوام بگیرمشا اینقد زوق کرده
+ارسااااام
-باش بابا تکرارنمیشه
دستشو اورد پایین
-ینی لنگ همین یه جمله بودی؟
اومد طرفم
زود رفتم عقب
-بخدا اگه باز بگیری...اوی ارمان بگی این خوناشامرو
یهو یکی زد تو سرم
برگشتم دیدم ارشامه
+چی گفتی؟
-دست درد نکنه عنتر تو طرف منی یا اینا
ارمان+اینا جمع درخته
۱۰.۶k
۱۱ مرداد ۱۳۹۶
دیدگاه ها (۲۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.