شنبه را با هزار دوز و کلک از خانه بیرون می کنم. در را برا
شنبه را با هزار دوز و کلک از خانه بیرون می کنم. در را برایش باز می گذارم و تا آخرین لحظه بدرقه اش می کنم. یکشنبه را روی طناب لباس های خیس در حیاط خانه آویزان می کنم تا مبادا ذره ای از باران های عصر دیروز را در جیب پیراهنش پنهان کرده باشد. سر به سرِ دوشنبه های خسته کننده می گذارم تا زود تر تمام شوند. دوشنبه هایی که نه شوق رسیدن به تعطیلات آخر هفته را به همراه دارند و نه شادی و قبراقی اول هفته را. سه شنبه برایت یک دسته گل می خرم. از همان گل فروشی خیابان بیست و چهارم. همان گل فروشی که عطر گل هایش سه شنبه هایمان را دیوانه می کرد. و حالا با این دیوانگی ها چطور جواب چهارشنبه را بدهم؟ چهارشنبه ای که با یک چشم به هم زدن از راه رسیده و زنگ خانه ام را به صدا در آورده. باید در باز می کردم تا دست پنجشنبه را در دستانم می گذاشت. پنجشنبه ای سراسر مهربانی که انتظار من را می کشد تا من را راهی جمعه های دلتنگش کند. جمعه ها... امان از جمعه ها! دلم می گیرد و انتظار می کشم. این رسم خاکستری تمام جمعه های من است...
#رادیوهفت
#رادیوهفت
۵.۳k
۲۴ آبان ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.