عشق آمد و امن جانم گرفت
عشق آمد و امن جانم گرفت
شحنۀ شوقم گریبانم گرفت
عشوهای فرمود چشم کافرش
زاهد دین گشت و ایمانم گرفت
رشته ای در کف ز زلف سر کشش
گرچه مشکل آمد آسانم گرفت
آفتابی گشت تابان در مهش
تحت و فوق و کاخ و ایمانم گرفت
از شراره آه و برق سینه سوز
آتشی در خرمن جانم گرفت
بس ز گلها بیوفائی دیده ام
خیمۀ گل از گلستانم گرفت
چون صبوحی عاقبت لعل لبت
در میان آب حیوانم گرفت
شاطرعباس صبوحی
شحنۀ شوقم گریبانم گرفت
عشوهای فرمود چشم کافرش
زاهد دین گشت و ایمانم گرفت
رشته ای در کف ز زلف سر کشش
گرچه مشکل آمد آسانم گرفت
آفتابی گشت تابان در مهش
تحت و فوق و کاخ و ایمانم گرفت
از شراره آه و برق سینه سوز
آتشی در خرمن جانم گرفت
بس ز گلها بیوفائی دیده ام
خیمۀ گل از گلستانم گرفت
چون صبوحی عاقبت لعل لبت
در میان آب حیوانم گرفت
شاطرعباس صبوحی
۳۱۸
۰۷ مهر ۱۳۹۵
دیدگاه ها (۱۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.