part29
part29
تارا-امشب رفتیم یکم دور دور
ساعت تازه4بود
اینجا خیلی قشنگ بود
رفتیم یه کافه
بد یکم توشهر گشتیم عکاسی
علی-میخوای بریم پاساژ برای خرید
تارا-اره بریم
علی-بریم
تارا-رفتیم پاساز
چندتا مغاه گشتیم چیزی پیدا نکردم
تو یه بوتیکی
یه کراپ و دامن مشکی دیدم
خیلی قشنگ بود
علی
اینو نگا قشنگ نیس
علی-چرا ولی نه
تارا-براچی
علی-برای اینکه زیادی بازه
بد تو ممکلت غریب اصلا فکرشم نکن نه
تارا-نه من همینو میخوام
علی-تارا
تارا-همین و میخوام
علی-نه دیگه عه
ترا-قهرمیکنمااا
علی-باشه حالا بپوشش
تارا-فروشنده مرد بود
سایزم لباس و گرفتم و رفتم براپرو
دامنش و پشیدم
اما کراپش زیپ داشت نتونستم ببندم
علی و صدا کردم
علی-بله
تارا-زیپ اینو ببیند
علی-برگشت وقتی دستام با تن گرم و سفیذش برخورد
میکرد حسی عجیبی داشتم
برگشت سمتم خیلی بهش میومد بیش اندازه زیبا شده بود
تارا-دامنش یه چاک داشت کراپشم تاب مامانند بود ولی خیلی قشنگ بود
چطوره میاد بهم
علی-مگه میشه چیزی به تو نیاد اخهه
ول یخوب من هنوزم پای حرفم هستم
بازه
تارا-علی توکنارمی دیگه لطفاا(خودشو لوس میکنه)
علی-باشههه
تارا-میسی
لپشو بوس کردم
علی-خیلی خوب زشته
تارا-بازش کن اینو
علی-اوک
چند ساعت بد:
علی- رفتیم یه روستورانی برای شام
نشستیم سفارش دادیم
چندتا عکس گرفتیم
یکم گذشت غذاهامونو اوردن
شروع به خوردن کردیم
غذامون که تموم شد
یه قهوه گرفتیم
قدم زدیم هوا خیلی خوب بود
اولین سغردوتاییمون
قدم زدن باهاش
همشون مثل رویا هستن
یادم باشه برگشتم ایران همشونو بنویسم تو دفترچه خاطراتم
تاراجونم؟
تارا-چی میخوای بگی
علی-میشه این لباس رو فردا نپوشیی
تارا-اههه علی
علی-خوب پیه من دوست ندارم کسی جز خودم خوشگلیتو ببینه اصلا
تارا-خواهش میکنم ول کن دیگه
علی-تارااا
تارا-اگهاینطور باشه
منم دوس ندارم کنسرت بزاری چون میخوام فقط خودم صداتو بشنوم
علی-عه تارا چه ربطی دارههه
تارا-اصن من قهرمم
از ش جلوتر زدم
داشتم میرفتم کهازپشت صدام کرد
علی-خانم تارا یاسینی
هتل ازاین طرفه گم نشید؟
شنیدم تو مسکو خانم های یبارو میدوزدنن
تارا-خانم یاسینی؟
من رحیمی هستمم
علی-نه دیگه شما خانم تارا یاسینی هستید
چرا چون قرار بزود همسر بنده بشید
قرار مادر فرزندان من باشید
پس اسمتونم میشه خانم تارا یاسینی
تارا-خوب بلدی ادم و خرکنی
علی-دور ازجون
تارا-نمکک
علی-بریم دیگه خوابم میاد
تارا-بریم
علی-دستت و بده منن
تارا-دستاشو گرفتم
علی-تارا تو همه جون منی
#علی_یاسینی#زخم_بازمن#رمان
تارا-امشب رفتیم یکم دور دور
ساعت تازه4بود
اینجا خیلی قشنگ بود
رفتیم یه کافه
بد یکم توشهر گشتیم عکاسی
علی-میخوای بریم پاساژ برای خرید
تارا-اره بریم
علی-بریم
تارا-رفتیم پاساز
چندتا مغاه گشتیم چیزی پیدا نکردم
تو یه بوتیکی
یه کراپ و دامن مشکی دیدم
خیلی قشنگ بود
علی
اینو نگا قشنگ نیس
علی-چرا ولی نه
تارا-براچی
علی-برای اینکه زیادی بازه
بد تو ممکلت غریب اصلا فکرشم نکن نه
تارا-نه من همینو میخوام
علی-تارا
تارا-همین و میخوام
علی-نه دیگه عه
ترا-قهرمیکنمااا
علی-باشه حالا بپوشش
تارا-فروشنده مرد بود
سایزم لباس و گرفتم و رفتم براپرو
دامنش و پشیدم
اما کراپش زیپ داشت نتونستم ببندم
علی و صدا کردم
علی-بله
تارا-زیپ اینو ببیند
علی-برگشت وقتی دستام با تن گرم و سفیذش برخورد
میکرد حسی عجیبی داشتم
برگشت سمتم خیلی بهش میومد بیش اندازه زیبا شده بود
تارا-دامنش یه چاک داشت کراپشم تاب مامانند بود ولی خیلی قشنگ بود
چطوره میاد بهم
علی-مگه میشه چیزی به تو نیاد اخهه
ول یخوب من هنوزم پای حرفم هستم
بازه
تارا-علی توکنارمی دیگه لطفاا(خودشو لوس میکنه)
علی-باشههه
تارا-میسی
لپشو بوس کردم
علی-خیلی خوب زشته
تارا-بازش کن اینو
علی-اوک
چند ساعت بد:
علی- رفتیم یه روستورانی برای شام
نشستیم سفارش دادیم
چندتا عکس گرفتیم
یکم گذشت غذاهامونو اوردن
شروع به خوردن کردیم
غذامون که تموم شد
یه قهوه گرفتیم
قدم زدیم هوا خیلی خوب بود
اولین سغردوتاییمون
قدم زدن باهاش
همشون مثل رویا هستن
یادم باشه برگشتم ایران همشونو بنویسم تو دفترچه خاطراتم
تاراجونم؟
تارا-چی میخوای بگی
علی-میشه این لباس رو فردا نپوشیی
تارا-اههه علی
علی-خوب پیه من دوست ندارم کسی جز خودم خوشگلیتو ببینه اصلا
تارا-خواهش میکنم ول کن دیگه
علی-تارااا
تارا-اگهاینطور باشه
منم دوس ندارم کنسرت بزاری چون میخوام فقط خودم صداتو بشنوم
علی-عه تارا چه ربطی دارههه
تارا-اصن من قهرمم
از ش جلوتر زدم
داشتم میرفتم کهازپشت صدام کرد
علی-خانم تارا یاسینی
هتل ازاین طرفه گم نشید؟
شنیدم تو مسکو خانم های یبارو میدوزدنن
تارا-خانم یاسینی؟
من رحیمی هستمم
علی-نه دیگه شما خانم تارا یاسینی هستید
چرا چون قرار بزود همسر بنده بشید
قرار مادر فرزندان من باشید
پس اسمتونم میشه خانم تارا یاسینی
تارا-خوب بلدی ادم و خرکنی
علی-دور ازجون
تارا-نمکک
علی-بریم دیگه خوابم میاد
تارا-بریم
علی-دستت و بده منن
تارا-دستاشو گرفتم
علی-تارا تو همه جون منی
#علی_یاسینی#زخم_بازمن#رمان
۳.۴k
۰۷ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.