𝐹𝓇𝑜𝓂 𝒽𝒶𝓉𝑒 𝓉𝑜 𝒻𝓇𝒾𝑒𝓃𝒹𝓈𝒽𝒾𝓅(2)
𝐹𝓇𝑜𝓂 𝒽𝒶𝓉𝑒 𝓉𝑜 𝒻𝓇𝒾𝑒𝓃𝒹𝓈𝒽𝒾𝓅(2)
part:1
(دوماه بعد)
《خونه جانگ》
آقای جانگ کوک رو نگه داشته بود هنوز
کوک براش عادت شده بود که هروز باید پیش جانگ میرفت به زر زدن های الکیش
گوش بده یه روز در باره کار یه روز درباره خانوادش امروز وقت این بود که از ا/ت براش میگفت مشتاق بود زندگی نامه عشقش رو بدونه و چرا این پدر عوضیش اون رو به آقای کیم داده که لز محبت چیزی سرش نمیشه
مثل هروز تیپ خونگی معمولی زد و به سمت اتاق جانگ رفت قصد فرار نداشت تو این مدت می دونست جانگ دیونست یا کوک رو میکشه یا خانوادش
آروم در زد با صدای جانگ چشماشو بست
جانگ:بیا تو جئون
خوب می شناخت کی این وقت میاد پیشش در رو باز کرد و وارد اون اتاق نه چندان کوچک شد
جانگ:اوم خوش آمدی جئون بیا تو منتظرت بودم
کوک:ممنون.... خوب بگو میخام بدونم توی عوضی چطور تونستی دخترتو ول کنی
جانگ لبخند تلخی زد
جانگ:اول بشین
جونگ کوک به سمت صندلی روبه روی جانگ رفت ونشست
جانگ:میدونی جئون هیچ کی من رو درک نمیکرد من عاشق بچه ی دختر بودم وقتی ا/ت به دنیا آمد انقدر خوشحال بودم که توصیف نمیشد ولی نظر مادرم یه چی دیگه بود
لباشو تر کرد و ادامه داد
جانگ:دو روز بعد به دنیا آمدن ا/ت بدون اینکه اطلاع داشته باشیم مامانم به خاطر اینکه بچه دختر بود اونو فروخت به کیم... کیم رو میشناسی دیگه .. صبح که پاشدیم و دیدیم ا/ت نیست واقعا حالمون بد بود مامانم وانمود میکرد که کاری نکرده همسرم یورا شرایط بدی رو داشت بعد ۱سال اینکه موضوع رو فهمیدم ..... میدونی دیگه مامان از یورا بدش میومد
به اون گفت و اونم در جا سکته کرد درسته چیزیش نشد ولی اون زن سابق نبود
همیشه ا/ت رو از دور میدیدم شاهد کتک زدناش بودم ولی نمیتونستم کاری کنم
جونگ کوک من تورو آوردم اینجا تا بلکه دخترمو از نزدیک ببینم میخام کمکم کنی باور کن تمام این قضایا تقصیر من نبوده
حرفاش درد داشت با بغض تعریف میکرددل سنگ جونگ کوک به رحم آمده بود و چیز رو گفت که هردو اصلا فکر شو نمیکردن
کوک:باشه...کمکت میکنم
ادامه دارد...
خوشتان امد؟؟ لایک یادتون نره
part:1
(دوماه بعد)
《خونه جانگ》
آقای جانگ کوک رو نگه داشته بود هنوز
کوک براش عادت شده بود که هروز باید پیش جانگ میرفت به زر زدن های الکیش
گوش بده یه روز در باره کار یه روز درباره خانوادش امروز وقت این بود که از ا/ت براش میگفت مشتاق بود زندگی نامه عشقش رو بدونه و چرا این پدر عوضیش اون رو به آقای کیم داده که لز محبت چیزی سرش نمیشه
مثل هروز تیپ خونگی معمولی زد و به سمت اتاق جانگ رفت قصد فرار نداشت تو این مدت می دونست جانگ دیونست یا کوک رو میکشه یا خانوادش
آروم در زد با صدای جانگ چشماشو بست
جانگ:بیا تو جئون
خوب می شناخت کی این وقت میاد پیشش در رو باز کرد و وارد اون اتاق نه چندان کوچک شد
جانگ:اوم خوش آمدی جئون بیا تو منتظرت بودم
کوک:ممنون.... خوب بگو میخام بدونم توی عوضی چطور تونستی دخترتو ول کنی
جانگ لبخند تلخی زد
جانگ:اول بشین
جونگ کوک به سمت صندلی روبه روی جانگ رفت ونشست
جانگ:میدونی جئون هیچ کی من رو درک نمیکرد من عاشق بچه ی دختر بودم وقتی ا/ت به دنیا آمد انقدر خوشحال بودم که توصیف نمیشد ولی نظر مادرم یه چی دیگه بود
لباشو تر کرد و ادامه داد
جانگ:دو روز بعد به دنیا آمدن ا/ت بدون اینکه اطلاع داشته باشیم مامانم به خاطر اینکه بچه دختر بود اونو فروخت به کیم... کیم رو میشناسی دیگه .. صبح که پاشدیم و دیدیم ا/ت نیست واقعا حالمون بد بود مامانم وانمود میکرد که کاری نکرده همسرم یورا شرایط بدی رو داشت بعد ۱سال اینکه موضوع رو فهمیدم ..... میدونی دیگه مامان از یورا بدش میومد
به اون گفت و اونم در جا سکته کرد درسته چیزیش نشد ولی اون زن سابق نبود
همیشه ا/ت رو از دور میدیدم شاهد کتک زدناش بودم ولی نمیتونستم کاری کنم
جونگ کوک من تورو آوردم اینجا تا بلکه دخترمو از نزدیک ببینم میخام کمکم کنی باور کن تمام این قضایا تقصیر من نبوده
حرفاش درد داشت با بغض تعریف میکرددل سنگ جونگ کوک به رحم آمده بود و چیز رو گفت که هردو اصلا فکر شو نمیکردن
کوک:باشه...کمکت میکنم
ادامه دارد...
خوشتان امد؟؟ لایک یادتون نره
۸.۰k
۲۶ بهمن ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.