Season✨️2 Nightmare of Love💖✨️
Part 128
سویون: جیمینا عروسم رو میبینی؟
یونگی: عروست؟
سویون: اهوم...عروس خودمه عروس خوشگلم...
یون جین: یعنی چی مامانی؟
سویون: یعنی در آینده تو قراره باهاش ازدواج کنی...
یون جین: واقعا!!! ( با هیجان)
سویون: اوهوم...
یون جین: آخ جوننننن...
یونگی: اهو....از همین الان گفته باشم دخترم رو اذیت کنی با من طرفی...فنقل....
یون جین: قول میدم مثل بابام باشم
یونگی: بابات خوبه...
همه باهم از حرف زدن او کوچولو خندیدیم یون جین با این سن کمش پسر باهوشی بود و از همه چی سر در میورد درسته بغضی وقت ها سوال های عجیب میپرسید ولی من و جیمین میدونستیم که جواب همشون رو میدونه..اون روز توی اون اتاق یون جی به یونگی قول داد که از دخترش به خوبی مراقبت کنه...
سویون: حالا میخواید اسمش رو چی بزارید؟
یونگی: نمیدونم...
سیسو: منم نمیدونم...
یونگی: تو بزار...
سویون: من؟
یونگی: اهوم...از وقتی یادمه ذهن خلاقی داری و اسم های قشنگی انتخواب میکنی حالا میخوام همین کارو کنی...
سویون: ولی مادر پدرش شما هستید
سیسو: نه بانو دوست داریم شما اسمش رو انتخواب کنی....
سویون: امممم
نگاهی به بچه کردم بینی کوچولو لب های قلوه ای و قرمز پوست سفید و چشم های آبی با این که کوچولو بود ولی خیلی خوشگل بود...
سویون: اسمش رو...میزارمممم....سوکیون...
یونگی: اوووووو
سیسو: قشنگه بانووو
یون جین: پس اسم نی نی سوکیونه؟
سویون: اهوم
یون جین: بابایییی
جیمین: جانم
یون جین: بغلم کن
جیمین: چشم...بیا بغلم ببینمت کوچولو...
یون جین رفت بغل جیمین...سویون هم سوکیون رو داد به مادرش...
یون جین: دایی..
یونگی: جانم؟
یون جین: حالا که خودت دختر داری...دیگه برام خوراکی های خوشمزه و اسباب بازی نمیخری؟( ناراحت)
یونگی از جاش بلند شد و به طرف جیمین رفت یون جین رو از بغلش گرفت و خودش بغلش کرد
یونگی: کی گفته نمیخرم...
یون جین: واقعا؟ بازم برام میخری؟
یونگی: معلومه که میخرم
....
ادامه دارد....
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.