رمان دورترین نزدیک کاور شخصیت ماهور
#پارت_۱۱۹
همینم برام کافیه سعی میکنم که باشه! دورترین نزدیک من بلاخره ی مرزایی شکسته شد! بقیشم میشه ! و منم فقط صبر اره عیبی نداره من خیلی صبر کردم اینم روش
+میدونی الان چی خوبه؟!
_هوم میدونم
+چی؟
_سیب زمینی کبابی!
زد زیر خنده
_چیه خو؟!
+هیچی همون ک تو میگی!
_اگه خریدی ک برم بیارم و گرنه باید بری بخری!
+متاسفم!
_اه ب چ دردی میخوری پس
+پرستاری!
با مشت زدمش مثلا
_میخام میخام میخام
+بخواه بخواه بخواه
_میخری تامام
+هووف باشه
مث بچه ها ازش اویزون شدم
_مرسی
ماهور که رفت بیرون هرچیم اصرا کرد من نرفتم باهاش رفتم بیرون یکم دور و برو ببینم چه باحال بود مث یه جنگل اصا! دور و برمون چنتا خونه باحال دیگه م بود...
یکم اطرافو نگا کردم حواسم نبود
: سلام
ترسیده برگشتم سمت صدا چشمم به یه پسر خورد
_سلام
پسر:اینورا تنها؟!
_به شماربطی داره؟!
پسر:وحشی نشو!چی گفتم مگه؟!
_برو پی کارت
پسر:فعلا که کارم اینجا گیره
رامو کج کردم که اومد دنبالم
پسر: خیلی شیکو مجلسی میای باهام یا ببرمت!
دیوونه س بخدا! دویدم سمت خونه پسره م دنبالم میومد ی جایی خوردم زمین پام بدجور درد گرفت اونم داشت نزدیک میشد اجبارا بلند شدم ب هر بدبختی بود رسیدم دم در
درو باز کردم پسره رسید
پسر: عه خونه م باشه که چ بهتر!
_ تا شوهرمو صدا نکردم گم میشی میری!
پسر:خیالبافم هستی خوشگلم؟!
متعجب نگاش کردم
پسر: حلقه دستت نیست!
این ب چی ک توجه نکرده اخه
_بتوچه اصا اه گمشو
پسره جلو درو گرفت:میخاس بیاد تو جلوشو گرفتم _چه غلطی میکنی؟! اومد جلوتردستمو گرفت میخواست چیزی بگه که صدای ماشین اومد
بیا حالا ماهور اینو ببینه!
پسره چشمک زد : هنو فرصت هست! تقریبا همسایه ایم! و معلومه تازه اومدین می بینمت !
واقن روانی بود سریع رفت من درو بستم نشستم روزمین پام بدجور درد میکرد
گریم گرفت اما نمیخاسم ماهور بفهمه این همینجوریشم خوددرگیری داره!
درو باز کرد اومد تو
+ترانه؟
_بله
اومد پیشم
+چرا اینجا نشستی؟ خوبی!؟
_اره خوبم
اروم بلند شدم اما موقع راه رفتن قشنگ واضح بود که پام ی چیزیش هس
ماهور باتعجب نگام میکرد...!
+پات چیشده؟!
_چیزی نیست خوردم زمین
+چرا!
_وا ماهور خوردم زمین دیگه اتفاق بود چرا داره؟!
+چیزی شده؟
_هووف نه چیزی نشده
+چرا عصبی و ناراحتی
_چیزی نیست بیخیال بریم سراغ سیب زمینیام
سرشو تکون داد بیرون و کمی اونور تر از خونه اتیش درس کردیم نشستیم دور اتیش
سعی کردم بهش فک نکنم ماهورم شک نکنه
داشتم سیب زمینی مو میخوردم چشمم خورد به چن نفری ک اونور تر بودن بی اختیار دنبال پسره میگشتم ک دیدمش! لعنت به این شانس پسره سری تکونداد برام سرمو انداختم پایین اصا میشد به ماهور میگفتم تموم میشد میرفت ولی اگه به ماهور بگم باز ی کاری دستمون میده همون نگم بهتره....
#لایک_فالو_کامنت_یادتون_نره #love #پست_جدید #خاصترین #پستای_قبلم_ببین_خوشت_اومد_فالو_کن #عاشقانه #دخترونه #عشق
همینم برام کافیه سعی میکنم که باشه! دورترین نزدیک من بلاخره ی مرزایی شکسته شد! بقیشم میشه ! و منم فقط صبر اره عیبی نداره من خیلی صبر کردم اینم روش
+میدونی الان چی خوبه؟!
_هوم میدونم
+چی؟
_سیب زمینی کبابی!
زد زیر خنده
_چیه خو؟!
+هیچی همون ک تو میگی!
_اگه خریدی ک برم بیارم و گرنه باید بری بخری!
+متاسفم!
_اه ب چ دردی میخوری پس
+پرستاری!
با مشت زدمش مثلا
_میخام میخام میخام
+بخواه بخواه بخواه
_میخری تامام
+هووف باشه
مث بچه ها ازش اویزون شدم
_مرسی
ماهور که رفت بیرون هرچیم اصرا کرد من نرفتم باهاش رفتم بیرون یکم دور و برو ببینم چه باحال بود مث یه جنگل اصا! دور و برمون چنتا خونه باحال دیگه م بود...
یکم اطرافو نگا کردم حواسم نبود
: سلام
ترسیده برگشتم سمت صدا چشمم به یه پسر خورد
_سلام
پسر:اینورا تنها؟!
_به شماربطی داره؟!
پسر:وحشی نشو!چی گفتم مگه؟!
_برو پی کارت
پسر:فعلا که کارم اینجا گیره
رامو کج کردم که اومد دنبالم
پسر: خیلی شیکو مجلسی میای باهام یا ببرمت!
دیوونه س بخدا! دویدم سمت خونه پسره م دنبالم میومد ی جایی خوردم زمین پام بدجور درد گرفت اونم داشت نزدیک میشد اجبارا بلند شدم ب هر بدبختی بود رسیدم دم در
درو باز کردم پسره رسید
پسر: عه خونه م باشه که چ بهتر!
_ تا شوهرمو صدا نکردم گم میشی میری!
پسر:خیالبافم هستی خوشگلم؟!
متعجب نگاش کردم
پسر: حلقه دستت نیست!
این ب چی ک توجه نکرده اخه
_بتوچه اصا اه گمشو
پسره جلو درو گرفت:میخاس بیاد تو جلوشو گرفتم _چه غلطی میکنی؟! اومد جلوتردستمو گرفت میخواست چیزی بگه که صدای ماشین اومد
بیا حالا ماهور اینو ببینه!
پسره چشمک زد : هنو فرصت هست! تقریبا همسایه ایم! و معلومه تازه اومدین می بینمت !
واقن روانی بود سریع رفت من درو بستم نشستم روزمین پام بدجور درد میکرد
گریم گرفت اما نمیخاسم ماهور بفهمه این همینجوریشم خوددرگیری داره!
درو باز کرد اومد تو
+ترانه؟
_بله
اومد پیشم
+چرا اینجا نشستی؟ خوبی!؟
_اره خوبم
اروم بلند شدم اما موقع راه رفتن قشنگ واضح بود که پام ی چیزیش هس
ماهور باتعجب نگام میکرد...!
+پات چیشده؟!
_چیزی نیست خوردم زمین
+چرا!
_وا ماهور خوردم زمین دیگه اتفاق بود چرا داره؟!
+چیزی شده؟
_هووف نه چیزی نشده
+چرا عصبی و ناراحتی
_چیزی نیست بیخیال بریم سراغ سیب زمینیام
سرشو تکون داد بیرون و کمی اونور تر از خونه اتیش درس کردیم نشستیم دور اتیش
سعی کردم بهش فک نکنم ماهورم شک نکنه
داشتم سیب زمینی مو میخوردم چشمم خورد به چن نفری ک اونور تر بودن بی اختیار دنبال پسره میگشتم ک دیدمش! لعنت به این شانس پسره سری تکونداد برام سرمو انداختم پایین اصا میشد به ماهور میگفتم تموم میشد میرفت ولی اگه به ماهور بگم باز ی کاری دستمون میده همون نگم بهتره....
#لایک_فالو_کامنت_یادتون_نره #love #پست_جدید #خاصترین #پستای_قبلم_ببین_خوشت_اومد_فالو_کن #عاشقانه #دخترونه #عشق
۱۱.۳k
۲۴ اسفند ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.