¹⁰
¹⁰
کوک
ا/ت: جئون جونگکوک
کوک:دختر لکنتی، کیم ا/ت
پ: شما همو میشناسید
دستمو گرفت و رفتیم بیرون
ا/ت: نمیتونیم اینجا حرف بزنیم یه پارک خیابون رو به رویی داره بریم اونجا
رفتیم اونجا
ا/ت: تو اونجا چیکار میکردی
کوک:تا جایی که فهمیدم فک کنم مامانم با بابای تو ازدواج کرده
ا/ت: دیوونه اینو خودمم فهمیدم
کوک: پس چیشده؟
ا/ت: تو میدونستی بابای منه
کوک: نه مگه تو میدونستی مامان منه
ا/ت: نه نمیدونستم
کوک: اها راستی لکنتت از بین رفته خوب شدی؟
چیزی نگفت
کوک: ا/ت
ا/ت: اسم منو نیار
کوک: ببخشید خانم کیم خوبه؟
ا/ت: هرچی میخوای بگو فقط اسممو نیار
کوک: باشه
ا/ت: منم میگم اقای جئون خوبه
کوک: خیلی وقت بود همو ندیدیم
ا/ت: اگه به من بود که نمیخواستم تا اخر عمرم ببینمت
کوک: تغییر کردی خیلی
ا/ت: به تو ربطی نداره دیگه تو خونه ماهم نمیای
کوک: اینجرو ببین من کارم قرارداد بستن هست
ا/ت: میخوای با من قرار داد ببندی؟
کوک: نه فقط میخواستم قرارداد بین منو بابات رو ببینی اینجارو ببین ماهی دو هفته من خونه شمام
ا/ت: دوهفته؟ من نمیتونم یک ساعت هم تحملت کنم
کوک: اگر مشکل منم میتونی خودت از اون خونه بری
ا/ت: چرا خودت و مامانت میخوای منو کاسو و کامین رو از بابام جدا کنید
کوک: ما اینکارو نکردیم و نخواهیم کرد من خودم از وقتی مامان و بابام از هم جدا شدن یه هفته کنار بابام یه هفته کنار مامانم و برام سخته از یکیشون جدا شم
ا/ت: اگه ازدواج کردی میخوای چیکار کنی؟
کوک: خب راستش نمیدونم هنوز بهش فک نکردم
ا/ت: منم ۱۰ساله مامانم رو ندیدم
کوک: یه سوال میتونم بپرسم
ا/ت: اره بپرس
کوک: لکنتت رو از اول داشتی؟
ا/ت: نه از وقتی که مامانم رفت
کوک: یه سوال دیگه چرا اونروز که بهت نامه دادم نیومدی؟
ا/ت: نمیخواستم ببینمت اومدی خونه وانمود کن تو مدرسه فقط همکلاسی بودیم همین فهمیدی
کوک: باشه خانم کیم
بلند شد و خواست بره دستشو گرفتم
کوک: صبر کن
ا/ت: به من دست نزن
کوک: گذشته رو فراموش کن که مدرسه بودیم
چیزی نگفت و رفت
ا/ت
یه نفس عمیقی کشیدم و رفتم قلبم تند تند میزد یه دلشوره ای داشتم دست خودم نبود اخه بین این همه ادم باید تو پسر زن بابام باشی
#فیک
#سناریو
کوک
ا/ت: جئون جونگکوک
کوک:دختر لکنتی، کیم ا/ت
پ: شما همو میشناسید
دستمو گرفت و رفتیم بیرون
ا/ت: نمیتونیم اینجا حرف بزنیم یه پارک خیابون رو به رویی داره بریم اونجا
رفتیم اونجا
ا/ت: تو اونجا چیکار میکردی
کوک:تا جایی که فهمیدم فک کنم مامانم با بابای تو ازدواج کرده
ا/ت: دیوونه اینو خودمم فهمیدم
کوک: پس چیشده؟
ا/ت: تو میدونستی بابای منه
کوک: نه مگه تو میدونستی مامان منه
ا/ت: نه نمیدونستم
کوک: اها راستی لکنتت از بین رفته خوب شدی؟
چیزی نگفت
کوک: ا/ت
ا/ت: اسم منو نیار
کوک: ببخشید خانم کیم خوبه؟
ا/ت: هرچی میخوای بگو فقط اسممو نیار
کوک: باشه
ا/ت: منم میگم اقای جئون خوبه
کوک: خیلی وقت بود همو ندیدیم
ا/ت: اگه به من بود که نمیخواستم تا اخر عمرم ببینمت
کوک: تغییر کردی خیلی
ا/ت: به تو ربطی نداره دیگه تو خونه ماهم نمیای
کوک: اینجرو ببین من کارم قرارداد بستن هست
ا/ت: میخوای با من قرار داد ببندی؟
کوک: نه فقط میخواستم قرارداد بین منو بابات رو ببینی اینجارو ببین ماهی دو هفته من خونه شمام
ا/ت: دوهفته؟ من نمیتونم یک ساعت هم تحملت کنم
کوک: اگر مشکل منم میتونی خودت از اون خونه بری
ا/ت: چرا خودت و مامانت میخوای منو کاسو و کامین رو از بابام جدا کنید
کوک: ما اینکارو نکردیم و نخواهیم کرد من خودم از وقتی مامان و بابام از هم جدا شدن یه هفته کنار بابام یه هفته کنار مامانم و برام سخته از یکیشون جدا شم
ا/ت: اگه ازدواج کردی میخوای چیکار کنی؟
کوک: خب راستش نمیدونم هنوز بهش فک نکردم
ا/ت: منم ۱۰ساله مامانم رو ندیدم
کوک: یه سوال میتونم بپرسم
ا/ت: اره بپرس
کوک: لکنتت رو از اول داشتی؟
ا/ت: نه از وقتی که مامانم رفت
کوک: یه سوال دیگه چرا اونروز که بهت نامه دادم نیومدی؟
ا/ت: نمیخواستم ببینمت اومدی خونه وانمود کن تو مدرسه فقط همکلاسی بودیم همین فهمیدی
کوک: باشه خانم کیم
بلند شد و خواست بره دستشو گرفتم
کوک: صبر کن
ا/ت: به من دست نزن
کوک: گذشته رو فراموش کن که مدرسه بودیم
چیزی نگفت و رفت
ا/ت
یه نفس عمیقی کشیدم و رفتم قلبم تند تند میزد یه دلشوره ای داشتم دست خودم نبود اخه بین این همه ادم باید تو پسر زن بابام باشی
#فیک
#سناریو
۱.۲k
۰۹ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.