⁹
⁹
ا/ت: اره خودمم توهم همونی هستی که پسرتو میخواستی با من اشنا کنی. پسر داری؟
پ: اره هم سن خودته سفر کاریه برگشت میاد باهاش اشنا بشی
ا/ت: علاقه ای با اشنایی با این خانواده ندارم چه خودش چه پسرش
کامین: ا/ت
ا/ت: جانم
کاسو: ماهم میخوایم باهات بیایم اونجا درسامون میخونیم
ا/ت: باشه بیاید
رفتیم ارایشگاه
شما دوتا چه گناهی کردید نمیتونید هیچی بگید و ناراحتید درسته از یه مامان نیستیم ولی شما که خودتون انتخاب نکردید من درکتون میکنم شما هم وقتی کوچیک بودید مامانتون تنهاتون گذاشت
کامین: ا/ت این زنه که اومده تو خونمون برای همیشه اونجاست ما باید بهش بگیم مامان
ا/ت: نه نباید بهش بگید مامان
کاسو: بابا بهمون گفته بهش بگیم مامان
ا/ت: حالا بعد بهتون میگم
شب
رفتیم خونه
پ: دیر کردید
ا/ت: بیرون بودیم باهم شام خوردیم مشکلی داری؟
پ: کاسو و کامین نباید با تو باشن
کاسو: ولی ما میخوایم با ا/ت باشیم
م.ک: جینو ولشون کن
ا/ت: تو زندگی ما دخالت نکن نمیتونی مارو از بابامون جدا کنی
پ: ا/ت اروم باش
ا/ت: اگه با این خانم هستی من مشکلی ندارم ولی بچه ها باید با من باشند
دست بچه هارو گرفتم رفتیم تو اتاقم
فردا
کوک
از سفر کاری برگشته بودم مامانم ادرس خونه رو فرستاده بود رسیده بودم در زدم
(خونشون رو عضو کردن)
در باز شد رفتم داخل مامانم رو بغل کردم
کوک: سلام
پ: سلام خوش اومدی
کامین: سلام من کامین هستم
کاسو: سلام من کاسو هستم
کوک: سلام منم جونگکوک هستم
ا/ت
پسر زنه اومد رفت بغلش کردم نمیخوام دروغ بگم ولی راستش حسودیم شد مامانش کنارشه بابام هم بغلش کرد که انگار پدرخودشه چشمم به ساعت خورد دیدم دیر شده
سریع از پله ها رفتم پایین پام پیج خورد افتادم
کوک
یه دختری بود با موهای بلند قیافشو درست نیمدیدم فقط صداشو شنیدم میگفت داره پیر میشه داشت از سریع از پله ها میومد پایین افتاد
کامین: نونا
کاسو:اونیی
پ: دختر چرا حواست نیست
رفتم سمتش
کوک: خوبی
گفت: به من دست نزن
کوک: نمیخواستم بهت دست بزنم فقط میخواستم کمکت کنم
گفت: لازم نکرده
خواست بلند شه
گفت: ایی
کوک: پات زخم شده
گفت: مهم نیست
پ: باید استراحت کنی
گفت: پام که نشکسته
دختره بلند شد
رفت دوباره برگشت قیافشو دیدم اشنا بود اوهم منو دید رفت بعد دوباره برگشت
ا/ت: جئون جونگکوک
کوک: دختر لکنتی، کیم ا/ت
#فیک
#سناریو
ا/ت: اره خودمم توهم همونی هستی که پسرتو میخواستی با من اشنا کنی. پسر داری؟
پ: اره هم سن خودته سفر کاریه برگشت میاد باهاش اشنا بشی
ا/ت: علاقه ای با اشنایی با این خانواده ندارم چه خودش چه پسرش
کامین: ا/ت
ا/ت: جانم
کاسو: ماهم میخوایم باهات بیایم اونجا درسامون میخونیم
ا/ت: باشه بیاید
رفتیم ارایشگاه
شما دوتا چه گناهی کردید نمیتونید هیچی بگید و ناراحتید درسته از یه مامان نیستیم ولی شما که خودتون انتخاب نکردید من درکتون میکنم شما هم وقتی کوچیک بودید مامانتون تنهاتون گذاشت
کامین: ا/ت این زنه که اومده تو خونمون برای همیشه اونجاست ما باید بهش بگیم مامان
ا/ت: نه نباید بهش بگید مامان
کاسو: بابا بهمون گفته بهش بگیم مامان
ا/ت: حالا بعد بهتون میگم
شب
رفتیم خونه
پ: دیر کردید
ا/ت: بیرون بودیم باهم شام خوردیم مشکلی داری؟
پ: کاسو و کامین نباید با تو باشن
کاسو: ولی ما میخوایم با ا/ت باشیم
م.ک: جینو ولشون کن
ا/ت: تو زندگی ما دخالت نکن نمیتونی مارو از بابامون جدا کنی
پ: ا/ت اروم باش
ا/ت: اگه با این خانم هستی من مشکلی ندارم ولی بچه ها باید با من باشند
دست بچه هارو گرفتم رفتیم تو اتاقم
فردا
کوک
از سفر کاری برگشته بودم مامانم ادرس خونه رو فرستاده بود رسیده بودم در زدم
(خونشون رو عضو کردن)
در باز شد رفتم داخل مامانم رو بغل کردم
کوک: سلام
پ: سلام خوش اومدی
کامین: سلام من کامین هستم
کاسو: سلام من کاسو هستم
کوک: سلام منم جونگکوک هستم
ا/ت
پسر زنه اومد رفت بغلش کردم نمیخوام دروغ بگم ولی راستش حسودیم شد مامانش کنارشه بابام هم بغلش کرد که انگار پدرخودشه چشمم به ساعت خورد دیدم دیر شده
سریع از پله ها رفتم پایین پام پیج خورد افتادم
کوک
یه دختری بود با موهای بلند قیافشو درست نیمدیدم فقط صداشو شنیدم میگفت داره پیر میشه داشت از سریع از پله ها میومد پایین افتاد
کامین: نونا
کاسو:اونیی
پ: دختر چرا حواست نیست
رفتم سمتش
کوک: خوبی
گفت: به من دست نزن
کوک: نمیخواستم بهت دست بزنم فقط میخواستم کمکت کنم
گفت: لازم نکرده
خواست بلند شه
گفت: ایی
کوک: پات زخم شده
گفت: مهم نیست
پ: باید استراحت کنی
گفت: پام که نشکسته
دختره بلند شد
رفت دوباره برگشت قیافشو دیدم اشنا بود اوهم منو دید رفت بعد دوباره برگشت
ا/ت: جئون جونگکوک
کوک: دختر لکنتی، کیم ا/ت
#فیک
#سناریو
۹۵۳
۰۸ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.