وقتی دوست بابات میشی
وقتی دوست بابات میشی
خلاصه از فیک
ا.ت دختری ساده ولی شیطون پدر ا.ت عضو یکی از باند های خلافکار هست پدر ا.ت یه رفیقی داره به اسم هوانگ هیونجین
هوانگ هیونجین فردی سرسخت که به هیچکس رحم نمیکنه و از بچگی ا.ت و بزرگ کرده و دختره قصهی مااز هیونجین یعنی دوست پدرش خوشش میاد ولی هوانگ هیچ خبری نداره
هیونجین توسئول زندگی میکنه ولی خانواده ا.ت بدا مسائل کاری به تایلند اومدن و دوسالیهست که زندگی میکنن و.....
مامانا.ت=م.ت
باباا.ت=ب.ت
بقیم به اسماشون
م.ت:ا.ت دِ یالا بلند شو دیر وقته باید بری دانشگاه
هوف با صدای مامانم از خواب بلند شدم موهام حالت آشفته گرفته بود بزور از تخت بلند شدمو رفتم سرویس کارای لازمو کردم از خونه زدم بیرون
داشتم به کاپلای رو صندلی نگاه میکردم افسوس میخوردم که یکی محکم زد پشم اون یونا بود(دوست صمیمی ا.ت)
ا.ت:چته وحشی
یونا:میبینم که خانم اخم کرده باز چیشده
یه آهی کشیدم
ا.ت:هیچی
یونا:نگو که داری به دوست پدرت فکر میکنی
ا.ت:یونا ولم کن
یونا:دختر اون ۵ سال از تو بزرگتره شایدم حتی بیشتر اون تورو عین بچه خودش میدونه
ا.ت:ولی دوساله که ندیدمش
یونا:بنظرم با پسرا دانشگاه رفیق شو و اون دوست پدرت از فکرت بنداز بیرون
ا.ت:کاش میتونستم وارو محوطه دانشگاه شدیم و...
*شب*
دراز کشیده بودم روتخت داشتم یا یونا چت میکردم که بابا و مامانم باهم وارد اتاقم شدند راستش ترسیدم
ا.ت:مامان! بابا!
چیزی شده؟
پ.ت:نه چیزی نشده فقط وسایلاتو جمع کن میخوایم بریم کره
ا.ت:چرا؟
م.ت:چند روزی تو خونه دوست پدرت میمونیم و بعد برمیگردیم عمارت
دلم میخواست از ته دل جیغ بزنم باور نمیشه میریم خونه هیونجین سریع پاشدم
ا.ت:شما برید پایین منم ۵ دقیقه دیگه میام باعجله انداختمشون بیرون سریع وسایلامو کردم تو کولم یه لباس شیک پوشیدم عطرمو زدم رفتم پایین دیدم گوشیم داره زنگ میخوره برداشتمش
یونا:دختر کجایی حوصلم سررفته
ا.ت:باورت میشه دارم میرم کره(دوق)
یونا:ا.ت یکم یواش تر نشنیدم چی گفتی
ا.ت:دارم میرم کره(باجیغ)
یونا:جدی میگی چرا؟
ا.ت:خودمم نمیدونم بعدا بهت زنگ میزنم
یونا:باش قطع کن
ا.ت:قطع کردم سوار ماشین شدیم نیشم تا بناگوش باز بود
م.ت:اگه میدونستم اینقدر خوشحال میشی زودتر میرفتیم کره
ا.ت:سریع نیشمو بستم هندزفریمو برداشتم گذاشتم تو گوشم به بیروت نگاه کردم که رسیدیم فرودگاه از ماشین پیاده شدم سوار هواپیما شدیم معلوم بود هواپیما شخصیه
ا.ت:بابا هواپیما جدید خریدی؟
ب.ت:نه اینو هیونجین برا استقبالمون فرستاده
تودلم کنج رفت تکیه دادم به صندلی چشامو بستم تا برسیم.....
خلاصه از فیک
ا.ت دختری ساده ولی شیطون پدر ا.ت عضو یکی از باند های خلافکار هست پدر ا.ت یه رفیقی داره به اسم هوانگ هیونجین
هوانگ هیونجین فردی سرسخت که به هیچکس رحم نمیکنه و از بچگی ا.ت و بزرگ کرده و دختره قصهی مااز هیونجین یعنی دوست پدرش خوشش میاد ولی هوانگ هیچ خبری نداره
هیونجین توسئول زندگی میکنه ولی خانواده ا.ت بدا مسائل کاری به تایلند اومدن و دوسالیهست که زندگی میکنن و.....
مامانا.ت=م.ت
باباا.ت=ب.ت
بقیم به اسماشون
م.ت:ا.ت دِ یالا بلند شو دیر وقته باید بری دانشگاه
هوف با صدای مامانم از خواب بلند شدم موهام حالت آشفته گرفته بود بزور از تخت بلند شدمو رفتم سرویس کارای لازمو کردم از خونه زدم بیرون
داشتم به کاپلای رو صندلی نگاه میکردم افسوس میخوردم که یکی محکم زد پشم اون یونا بود(دوست صمیمی ا.ت)
ا.ت:چته وحشی
یونا:میبینم که خانم اخم کرده باز چیشده
یه آهی کشیدم
ا.ت:هیچی
یونا:نگو که داری به دوست پدرت فکر میکنی
ا.ت:یونا ولم کن
یونا:دختر اون ۵ سال از تو بزرگتره شایدم حتی بیشتر اون تورو عین بچه خودش میدونه
ا.ت:ولی دوساله که ندیدمش
یونا:بنظرم با پسرا دانشگاه رفیق شو و اون دوست پدرت از فکرت بنداز بیرون
ا.ت:کاش میتونستم وارو محوطه دانشگاه شدیم و...
*شب*
دراز کشیده بودم روتخت داشتم یا یونا چت میکردم که بابا و مامانم باهم وارد اتاقم شدند راستش ترسیدم
ا.ت:مامان! بابا!
چیزی شده؟
پ.ت:نه چیزی نشده فقط وسایلاتو جمع کن میخوایم بریم کره
ا.ت:چرا؟
م.ت:چند روزی تو خونه دوست پدرت میمونیم و بعد برمیگردیم عمارت
دلم میخواست از ته دل جیغ بزنم باور نمیشه میریم خونه هیونجین سریع پاشدم
ا.ت:شما برید پایین منم ۵ دقیقه دیگه میام باعجله انداختمشون بیرون سریع وسایلامو کردم تو کولم یه لباس شیک پوشیدم عطرمو زدم رفتم پایین دیدم گوشیم داره زنگ میخوره برداشتمش
یونا:دختر کجایی حوصلم سررفته
ا.ت:باورت میشه دارم میرم کره(دوق)
یونا:ا.ت یکم یواش تر نشنیدم چی گفتی
ا.ت:دارم میرم کره(باجیغ)
یونا:جدی میگی چرا؟
ا.ت:خودمم نمیدونم بعدا بهت زنگ میزنم
یونا:باش قطع کن
ا.ت:قطع کردم سوار ماشین شدیم نیشم تا بناگوش باز بود
م.ت:اگه میدونستم اینقدر خوشحال میشی زودتر میرفتیم کره
ا.ت:سریع نیشمو بستم هندزفریمو برداشتم گذاشتم تو گوشم به بیروت نگاه کردم که رسیدیم فرودگاه از ماشین پیاده شدم سوار هواپیما شدیم معلوم بود هواپیما شخصیه
ا.ت:بابا هواپیما جدید خریدی؟
ب.ت:نه اینو هیونجین برا استقبالمون فرستاده
تودلم کنج رفت تکیه دادم به صندلی چشامو بستم تا برسیم.....
۸.۸k
۱۲ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.