مافیایمن

#مافیای_من
P:75
(ویو ا.ت)

بیخیال شدم و به سمت آشپزخونه رفتم
در یخچال و باز کردم که با دیدن خالی بودنش نفسمو کلافه بیرون دادم
با صدایی که سعی داشتم بلند نشه گفتم
ا.ت: من گشنمههههه!!

با حرفم عین خودم گفت
سونگمین: خب یچیزی کوفت کن بخورررررر!!

در یخچالو تا آخر باز کردم و با تلب کاری گفتم
ا.ت: چیو بخورم؟ یخچاله خالیو؟

دستشو روی صورتش کشید و عصبی گفت
سونگمین: برو یچیزی بخر خبببب!!

عصبی در یخچالو محکم بع هم کوبیدم که گفت
سونگمین: هویییییی

درحالی که عصبی به سمت در میرفتم گفتم
ا.ت:کی*ر خر

در خونه رو بستم و درحالی که زیرلب خارمادر سونگمین و مورد عنایت قرار میدادم به سمت ماشین رفتم
سوییچ و از توی جیبم در آوردم و داخل ماشین نشستم
کلافه استارت و زدم و مشغول رانندگی شدم

*چند مین بعد*

با رسیدن به سوپر مارکت از ماشین پیاده شدم و وارد سوپر شدم
به سمت قفسه چیپس هارفتم و بعد از اون به سمت فلیزر رفتم
چندتا بستی از توشون برداشتم و همراه چندتا نودل داخل سبد خرید گزاشتم

بعد از حساب کردن وسایل نایلون هارو برداشتم و از سوپر مارکت خارج شدم

نزدیک ماشین شدم
نایلون هارو زمین گزاشتم و دستمو و توی جیبم فرو کردم تا سوئیچ و در بیارم که با حس لرزش گوشیم ابروهام بالا افتاد

گوشیم و از توی جیبم در آوردم و روشنش کردم که با دیدن نوتیف پیام ناشناس متعجب پیامو باز کردم

کسی این شماره رو نداشت
چرا باید بهم پیام میدادن؟

با دیدن چندتا عکس روش و لمس کردم و منتطر شدم باز شه

با باز شدن و دیدن عکس به وضوح لرزش بدنم و حس کردم
و دوباره این قلب لعنتی شروع به تند تپیدن کرد
دیدگاه ها (۲)

#مافیای_من P:76(ویو ا.ت)لبمو به دندون گرفتم با شتاب سوئیچ و ...

وقتی دوست بابات میشیخلاصه از فیکا.ت دختری ساده ولی شیطون پدر...

#وانشات#سونگمین"با ا.ت دعوا کردن و باهم قهرن... "ادامه😐اگ گف...

#وانشات#سونگمین"با ا.ت دعوا کردن و باهم قهرن... "(ویو ا.ت)ال...

پارت ۸ فیک مرز خون و عشق

پارت ۱۹ فیک مرز خون و عشق

پارت ۶ فیک مرز خون و عشق

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط