True love or fear
True love or fear
Part 7
من:خب.. راستش یجورایی برام لذت بخش
شوگا:یعنی از بازی لذت میبری ؟
من:دقیقا..
شوگا:عالیه...
من:یونگی.. میتونم یه چیزی رو ازت بپرسم؟
شوگا:بپرس..
من:جونگ کوک.. راستش اولین بار که دیدمش
خیلی ازش ترسیدم اما.. وقتی تو چشماش نگاه کردم احساس ارامش کردم
شوگا:راستش.... اهه.. فراموشش کن
من:لطفا بهم بگو.. میخوام دربارش بیشتر بدونم
شوگا:خیلی خب.. باشه
راستش جونگ کوک از اول اینطوری نبود همه چیز از 4 سال پیش شروع شد
یه روز رییس جونگ کوک رو به اینجا اورد
یادمه جونگ کوک مواقومت زیادی کرد که اینجا نیاد
اما رییس با بدرفتاری اون رو داخل یه سیاهچال انداخت و درو به روش قفل کرد
من از هیچی خبر نداشتم برام سوال بود که این پسر کیه؟ چرا رییس انقد باهاش بد رفتار کرد؟
چند روز گذشت و جونگ کوک روز به روز بیشتر برای فرار کردن تلاش میکرد
تا اینکه رییس اونو طلسم کرد و به یه هیولا تبدیل کرد تا دیگه نتونه فرار کنه
از اون موقع جونگ کوک به یه هیولا تبدیل شده و از اذیت کردن و ترسوندن دیگران لذت میبره
در واقع اون دست راست رییس
و رییس خیلی بهش اعتماد داره
من:جونگ کوک چطور از اینجا سردراورد؟
شوگا:پدر و مادرش قبلا برای رییس کار میکردند اما یه روز از دستور رییس سرپیچی می کنند رییس هم در ازاش پسرشون که جونگ کوک رو ازشون میگیره
من:که اینطور..
شوگا:مواظب باش
جونگ کوک خیلی خطرناک اون با چشماش بقیرو فریب میده
از دید آنا
حدسم درست بود جونگ کوک همون پسر دبیرستانی که سر تیتر همه روزنامه ها شده بود
درواقع اون گمنشده بود بلکه قضیه کلا یه چیز دیگه بوده
نمیدونم چرا اما دلم میخواست هر طور شده از این مخمصه نجاتش بدم
اون هیچ گناهی نداشت
اون فقط یه پسر مهربون با قلبی پاک و صاف بود که توسط پدر و مادرش تباح شده بود
Part 7
من:خب.. راستش یجورایی برام لذت بخش
شوگا:یعنی از بازی لذت میبری ؟
من:دقیقا..
شوگا:عالیه...
من:یونگی.. میتونم یه چیزی رو ازت بپرسم؟
شوگا:بپرس..
من:جونگ کوک.. راستش اولین بار که دیدمش
خیلی ازش ترسیدم اما.. وقتی تو چشماش نگاه کردم احساس ارامش کردم
شوگا:راستش.... اهه.. فراموشش کن
من:لطفا بهم بگو.. میخوام دربارش بیشتر بدونم
شوگا:خیلی خب.. باشه
راستش جونگ کوک از اول اینطوری نبود همه چیز از 4 سال پیش شروع شد
یه روز رییس جونگ کوک رو به اینجا اورد
یادمه جونگ کوک مواقومت زیادی کرد که اینجا نیاد
اما رییس با بدرفتاری اون رو داخل یه سیاهچال انداخت و درو به روش قفل کرد
من از هیچی خبر نداشتم برام سوال بود که این پسر کیه؟ چرا رییس انقد باهاش بد رفتار کرد؟
چند روز گذشت و جونگ کوک روز به روز بیشتر برای فرار کردن تلاش میکرد
تا اینکه رییس اونو طلسم کرد و به یه هیولا تبدیل کرد تا دیگه نتونه فرار کنه
از اون موقع جونگ کوک به یه هیولا تبدیل شده و از اذیت کردن و ترسوندن دیگران لذت میبره
در واقع اون دست راست رییس
و رییس خیلی بهش اعتماد داره
من:جونگ کوک چطور از اینجا سردراورد؟
شوگا:پدر و مادرش قبلا برای رییس کار میکردند اما یه روز از دستور رییس سرپیچی می کنند رییس هم در ازاش پسرشون که جونگ کوک رو ازشون میگیره
من:که اینطور..
شوگا:مواظب باش
جونگ کوک خیلی خطرناک اون با چشماش بقیرو فریب میده
از دید آنا
حدسم درست بود جونگ کوک همون پسر دبیرستانی که سر تیتر همه روزنامه ها شده بود
درواقع اون گمنشده بود بلکه قضیه کلا یه چیز دیگه بوده
نمیدونم چرا اما دلم میخواست هر طور شده از این مخمصه نجاتش بدم
اون هیچ گناهی نداشت
اون فقط یه پسر مهربون با قلبی پاک و صاف بود که توسط پدر و مادرش تباح شده بود
۳۷.۱k
۰۵ بهمن ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.