My police boyfriend
My police boyfriend
Part 23
جونگ کوک:وقتی بعدا حالتو گرفتم میفهمی.( خنده)
جیمین:باشه.. منتظرم..
من:یاااا.. بسه دیگه ( خنده)
جونگ کوک:باشه.. باشه اصلا ما تسلیم
من:هوم.. حالا بهتر شد
از دید یاشیل
تقریبا دیگه اخرای جشن بود
و بقیه کم کم داشتن میرفتن
من:بهتره ما ام بریم دیگه
جیمین:هوم.. ساعت 12
همه بلند شدیم و به سمت در حرکت کردیم
سهون:ممنون که اومدی.. وسعادت اشنایی با چه کسی رو دارم؟؟ ( خطاب به جیمین)
جیمین:خودت خوب منو میشناسی( پوزخند)
سهون:با اینکه متوجه منظورت نشدم ولی .. از اشناییت خوشبخت
از دید یاشیل
سهون دستشو به سمت جیمین دراز کرد
اما جیمین هیچ عکس العملی نشون نداد و دستم گرفت و دنبال خودش کشید
سهون:ای عوضی... یه کاری میکنم برای التماس به پام بیوفتی ( زیر لب)
از دید یاشیل
تو ماشین نشسته بودیم
جیمین یکم تو خودش بود
جیمین؟!!
جیمین:لبخندی زد و نگام کرد
من:چیزی شده؟
جیمین:چیزی نیست فقط یکم خستم
من:مطمعن باشم؟
جیمین:هوم... نگران نباش
دیگه تو راه هیچ حرفی بینمون رد و بدل نشد
بعد از چند مین رسیدیم
رفتم تو اتاق قبلیم و لباسام عوض کردم
رو تخت نشستم و چند لحظه به فضای اتاق نگاه کردم
تمام خاطراتم مرور شد
زمانی که اومدم اینجا.. تمریناتم
لبخندی زدم و نفس عمیقی کشیدم
بلند شدمو و به سمت اتاق جیمین رفتم و
درو باز کردم
با دیدن صحنه روبروم خندم گرفت
دیوونه....
جیمین با همون لباسا خوابیده بود
اروم رفتم سمتش و کنارش نشستم داشتم کراواتش رو باز می کردم
که یهو دستمو گرفت و روم خیمه زد
جیمین:ببینم خانوم کوچولو داشتی چیکار میکردی؟
من:یااا جیمین ولم کن قلقلکم میاد لطفا..
جیمین:باشه.. هر طور خودت خواستی
و شروع کرد به قلقلک دادنم
من:یاا.. جیمین لطفا... ب.. بسه
اتاق پر شده بود از صدای خندههای ما دوتا
Part 23
جونگ کوک:وقتی بعدا حالتو گرفتم میفهمی.( خنده)
جیمین:باشه.. منتظرم..
من:یاااا.. بسه دیگه ( خنده)
جونگ کوک:باشه.. باشه اصلا ما تسلیم
من:هوم.. حالا بهتر شد
از دید یاشیل
تقریبا دیگه اخرای جشن بود
و بقیه کم کم داشتن میرفتن
من:بهتره ما ام بریم دیگه
جیمین:هوم.. ساعت 12
همه بلند شدیم و به سمت در حرکت کردیم
سهون:ممنون که اومدی.. وسعادت اشنایی با چه کسی رو دارم؟؟ ( خطاب به جیمین)
جیمین:خودت خوب منو میشناسی( پوزخند)
سهون:با اینکه متوجه منظورت نشدم ولی .. از اشناییت خوشبخت
از دید یاشیل
سهون دستشو به سمت جیمین دراز کرد
اما جیمین هیچ عکس العملی نشون نداد و دستم گرفت و دنبال خودش کشید
سهون:ای عوضی... یه کاری میکنم برای التماس به پام بیوفتی ( زیر لب)
از دید یاشیل
تو ماشین نشسته بودیم
جیمین یکم تو خودش بود
جیمین؟!!
جیمین:لبخندی زد و نگام کرد
من:چیزی شده؟
جیمین:چیزی نیست فقط یکم خستم
من:مطمعن باشم؟
جیمین:هوم... نگران نباش
دیگه تو راه هیچ حرفی بینمون رد و بدل نشد
بعد از چند مین رسیدیم
رفتم تو اتاق قبلیم و لباسام عوض کردم
رو تخت نشستم و چند لحظه به فضای اتاق نگاه کردم
تمام خاطراتم مرور شد
زمانی که اومدم اینجا.. تمریناتم
لبخندی زدم و نفس عمیقی کشیدم
بلند شدمو و به سمت اتاق جیمین رفتم و
درو باز کردم
با دیدن صحنه روبروم خندم گرفت
دیوونه....
جیمین با همون لباسا خوابیده بود
اروم رفتم سمتش و کنارش نشستم داشتم کراواتش رو باز می کردم
که یهو دستمو گرفت و روم خیمه زد
جیمین:ببینم خانوم کوچولو داشتی چیکار میکردی؟
من:یااا جیمین ولم کن قلقلکم میاد لطفا..
جیمین:باشه.. هر طور خودت خواستی
و شروع کرد به قلقلک دادنم
من:یاا.. جیمین لطفا... ب.. بسه
اتاق پر شده بود از صدای خندههای ما دوتا
۱۵.۶k
۰۶ بهمن ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.