من را مشایعت کن با بوسه تا جهنم

من را مشایعت کن با بوسه تا جهنم
آن سوی رستگاری تو آتشی و من هم

اسطور‌ه‌ی غریزه! ای نفس لاابالی
تهمینه باش یک شب، در انزوای رستم

ای رستگار گمراه، همراه دین من شو
بعد از عروج شیطان، پیش از هبوط آدم.

بت با تو بت‌شکن شد، خنجر به بوسه قانع
این لمس محرمانه، زخمی‌ست جنس مرهم

پیراهنی که بویش در چشم شهر پیچید
بگذار پاره باشد، من با تو بی‌گناهم

دیگر عبور کفر است از نیل سینه‌ی تو
در خود مرا فراگیر ای رجعت فراهم

در این سلوک عریان تن را به روح بسپار
رسوا شو و مقدس، خود را بزای، مریم

پیش از ازل تو بودی، بعد از ابد تو هستی
شق‌القمر همین است، آغاز کن به خاتم ...

#افشین_یدالهی
دیدگاه ها (۳)

شبى در حسرتت، آرام ،ميميرمپريشانم، پريشان بوده تقديرمچرا هست...

‍ آهسته تر او را ببوس، این یارِ من بودهاین دلبرِ آزرده دل، د...

اشعار من حس تنت را دوست دارد یک مثنوی از بودنت را دوست دارد ...

این، یک جنون منطقیست که می‌خواهمت هنوزحسی به غیرِ عاشقی‌ست ک...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط