دو رقیب عشقی
دو رقیب عشقی
پارت ۱
از زبان ا/ت:
زنگ خورد، کتاب هام رو جمع کردم و رفتم توی حیاط داشتم آبمیوم رو میخوردم که یهو شوگا اومد پیشم
شوگا:هه..سلام
ا/ت: سلام
یک شیرموز از توی جیب کتش در آورد و داد بهم
ا/ت: این چیه؟
شوگا: یک هدیه...بچه ها گفتن موز دوست داری
ا/ت: آها...ممنونم
شوگا: خواهش میکنم
با قدم های تند ازم دور شد، نمیفهمم رفتارش چرا اینجوری شده قبلا پسر سردی بود که با هیچکس حرف نمیزد دخترا تا حد مرگ براش غش و ضعف میرفتن اما اون به یکدونه شون هم محل نمیداد، داشتم فکر میکردم که یهو دست یکی رو روی شونم حس کردم برگشتم دیدم تهیونگه
ا/ت: اوه...سلام تهیونگی
تهیونگ: سلام بره ناقلا😙 بیا اینو بگیر
یک پاکت بهم داد
ا/ت: این چیه؟
تهیونگ: یک هدیه...امیدوارم خوشت بیاد
پاشد و رفت، وا...یعنی چی چرا این دوتا امروز اینجوری شدن پاکت رو باز کردم دیدم توش یک جعبه کوچیک مخملی هست بازش کردم دیدم یه جفت گوشواره بنفش پروانه ای خوشگل کیوت هست داخل پاکت یک نامه بود روی نامه نوشته بود«با عشق برای فرشته ای به نام 💜ا/ت💜» نامه رو باز کردم داخل نوشته بود: سلام به فرشته بدون بالی که داره الان این متن رو میخونه، از گوشواره ها خوشت اومد؟ دیروز توی بازار داشتم راه میرفتم و این گوشواره هارو دیدم و با خودم گفتم اگه این گوشواره ها گوش فرشته ای مثل تو باشه زیباییش چند برابر میشه پس سریع رفتم و خریدمشون امیدوارم روی قلب کوچیک مهربونت بشینه با عشق از طرف تهیونگ🛐🎀
باورم نمیشه...یعنی تهیونگ به فکر من بوده؟ خیلی خوشحال شده بودم یهو یک صدایی از پشت سرم شنیدم
شوگا: چی بهت داده؟
از جام پاشدم و برگشتم سمت صاحب صدا
ا/ت: شوگا؟
شوگا: بذار ببینم
اومد و نامه رو از دستم گرفت میخواست بخونتش که سریع از دستش گرفتم
ا/ت: ببخشید اما این شخصیه
شوگا: ساعت ۵ بعد از ظهر داخل کافه پینگ آن(اسم من درآوردی) منتظرتم
فلش بک به بعد مدرسه:
هوفف بالاخره کلاس تموم شد، وسایل هام رو جمع کردم و از مدرسه زدم بیرون داشتم راه خونه رو میرفتم یهو دیدم یک موتوری جلوم ایستاد، کلاه کاسکتش رو که در آورد تازه فهمیدم کی هست
ا/ت: تهیونگی... چی شده؟
تهیونگ: بیا سوار شو خوشگل خانم...در شأن بانویی مثل تو نیست که بخواد این همه راه رو پیاده بره
خندیدم
ا/ت: تو این زبون رو نداشتی چیکار میکردی
سوار موتورش شدم و دستامو دور کمرش حلقه کردم و راه افتادیم، چند دقیقه بعد متوجه شدم که خونم رو رد کرده
ا/ت: تهیونگی خونم رو رد کردی ها
تهیونگ: دارم میبرمت یک جای دیگه... بعدا میرسونمت خونه
ا/ت: کجا؟
تهیونگ: نمیشه بگم... سورپرایزه
بعد از چند مین رسیدیم به یه جای خیلی خوشگل
ا/ت: تهیونگ اینجا...واقعا خوشگله
تهیونگ: واسه ی همین آوردمت اینجا عزیزم...اینجا پاتوق منه همیشه میام و غروب آفتاب رو تماشا میکنم، الان میخوام با تو تماشاش کنم
دستم رو گرفت و باهم نشستیم لب یک کوه
تهیونگ: ا/ت... فکر کنم تا الان متوجه عشقم به خودت شدی، مگه نه؟
ا/ت: چی؟
تهیونگ: تعجب نکن که میدونم ساختگیه، چون تا الان بارها و بارها داری محبت هام رو میبینی
میخواستم بحث رو عوض کنم
ا/ت: ای وای!
تهیونگ: چیشد؟
ا/ت: ساعت پنج با شوگا قرار دارم، داره دیرم میشه
تهیونگ: ا/ت واقعا که...من دارم بهت اعتراف میکنم اون وقت تو میگی با شوگا قرار دارم؟
ادامه دارد...
پارت ۱
از زبان ا/ت:
زنگ خورد، کتاب هام رو جمع کردم و رفتم توی حیاط داشتم آبمیوم رو میخوردم که یهو شوگا اومد پیشم
شوگا:هه..سلام
ا/ت: سلام
یک شیرموز از توی جیب کتش در آورد و داد بهم
ا/ت: این چیه؟
شوگا: یک هدیه...بچه ها گفتن موز دوست داری
ا/ت: آها...ممنونم
شوگا: خواهش میکنم
با قدم های تند ازم دور شد، نمیفهمم رفتارش چرا اینجوری شده قبلا پسر سردی بود که با هیچکس حرف نمیزد دخترا تا حد مرگ براش غش و ضعف میرفتن اما اون به یکدونه شون هم محل نمیداد، داشتم فکر میکردم که یهو دست یکی رو روی شونم حس کردم برگشتم دیدم تهیونگه
ا/ت: اوه...سلام تهیونگی
تهیونگ: سلام بره ناقلا😙 بیا اینو بگیر
یک پاکت بهم داد
ا/ت: این چیه؟
تهیونگ: یک هدیه...امیدوارم خوشت بیاد
پاشد و رفت، وا...یعنی چی چرا این دوتا امروز اینجوری شدن پاکت رو باز کردم دیدم توش یک جعبه کوچیک مخملی هست بازش کردم دیدم یه جفت گوشواره بنفش پروانه ای خوشگل کیوت هست داخل پاکت یک نامه بود روی نامه نوشته بود«با عشق برای فرشته ای به نام 💜ا/ت💜» نامه رو باز کردم داخل نوشته بود: سلام به فرشته بدون بالی که داره الان این متن رو میخونه، از گوشواره ها خوشت اومد؟ دیروز توی بازار داشتم راه میرفتم و این گوشواره هارو دیدم و با خودم گفتم اگه این گوشواره ها گوش فرشته ای مثل تو باشه زیباییش چند برابر میشه پس سریع رفتم و خریدمشون امیدوارم روی قلب کوچیک مهربونت بشینه با عشق از طرف تهیونگ🛐🎀
باورم نمیشه...یعنی تهیونگ به فکر من بوده؟ خیلی خوشحال شده بودم یهو یک صدایی از پشت سرم شنیدم
شوگا: چی بهت داده؟
از جام پاشدم و برگشتم سمت صاحب صدا
ا/ت: شوگا؟
شوگا: بذار ببینم
اومد و نامه رو از دستم گرفت میخواست بخونتش که سریع از دستش گرفتم
ا/ت: ببخشید اما این شخصیه
شوگا: ساعت ۵ بعد از ظهر داخل کافه پینگ آن(اسم من درآوردی) منتظرتم
فلش بک به بعد مدرسه:
هوفف بالاخره کلاس تموم شد، وسایل هام رو جمع کردم و از مدرسه زدم بیرون داشتم راه خونه رو میرفتم یهو دیدم یک موتوری جلوم ایستاد، کلاه کاسکتش رو که در آورد تازه فهمیدم کی هست
ا/ت: تهیونگی... چی شده؟
تهیونگ: بیا سوار شو خوشگل خانم...در شأن بانویی مثل تو نیست که بخواد این همه راه رو پیاده بره
خندیدم
ا/ت: تو این زبون رو نداشتی چیکار میکردی
سوار موتورش شدم و دستامو دور کمرش حلقه کردم و راه افتادیم، چند دقیقه بعد متوجه شدم که خونم رو رد کرده
ا/ت: تهیونگی خونم رو رد کردی ها
تهیونگ: دارم میبرمت یک جای دیگه... بعدا میرسونمت خونه
ا/ت: کجا؟
تهیونگ: نمیشه بگم... سورپرایزه
بعد از چند مین رسیدیم به یه جای خیلی خوشگل
ا/ت: تهیونگ اینجا...واقعا خوشگله
تهیونگ: واسه ی همین آوردمت اینجا عزیزم...اینجا پاتوق منه همیشه میام و غروب آفتاب رو تماشا میکنم، الان میخوام با تو تماشاش کنم
دستم رو گرفت و باهم نشستیم لب یک کوه
تهیونگ: ا/ت... فکر کنم تا الان متوجه عشقم به خودت شدی، مگه نه؟
ا/ت: چی؟
تهیونگ: تعجب نکن که میدونم ساختگیه، چون تا الان بارها و بارها داری محبت هام رو میبینی
میخواستم بحث رو عوض کنم
ا/ت: ای وای!
تهیونگ: چیشد؟
ا/ت: ساعت پنج با شوگا قرار دارم، داره دیرم میشه
تهیونگ: ا/ت واقعا که...من دارم بهت اعتراف میکنم اون وقت تو میگی با شوگا قرار دارم؟
ادامه دارد...
- ۲۰۲
- ۲۶ آذر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط