My police boyfriend
My police boyfriend
Part 12
جیمین:هوم .. چه بوی خوبی میاد
من:هوم هوسوک پنکک درست کرده البته..
جیمین:یه نگا به هوسوک و تهیونگ انداخت که خندش گرفت
هی.. با شمام تمومش کنید
تهیونگ:نفس عمیقی کشید و یقه هوسوک ول کرد
تهیونگ:حالا که اینطور شد بورا باید هر روز برامون پنکک درست کنه
من:لبخندی زدم .. خیلی خوب قبوله اصلا هر روز برات صبونه VIP درست میکنم خوبه؟ ( خنده)
جیمین:زد زیر خنده... رازی شدی تهیونگ؟
تهیونگ:قبوله* خنده*
بعد از صبونه ظرفارو جمع کردیم و شستیم ساعت 11 شده بود و باید کمکم حاضر میشدم
رفتم تو اتاقم در کمد رو باز کردم و یه لباس مجلسی شیک انتخاب کردم میکاپ ملایمی کردم و موهام مدل دادم
از پله ها اومدم پایین
که
جیمین:واو خیلی خوشگل شدی
من:ممنون تو ام خوشتیپ شدی
جیمین:*لبخند*
همه سوار ماشین شدیم بعد حدودا 15 مین ماشین جلوی یه خونه نسبتا بزرگ و باصفا
وایساد
از ماشین پیاده شدیم
جونگ کوک:ایفون زد
-کیه
جونگ کوک:اوما ماییم
-او.. خوش اومدین
در باز شد و همه رفتیم داخل
خونه یه حیات بزرگ پر از درختای گل رز بود یکم دور و برم نگاه کردم و یه تاب با دسته های فلزی که زنگ زده بود دیدم یه لحظه سرم به شدت درد گرفت.. ا.. اون تاب برام خیلی اشنا بود
جیمین:ه.. هی حالت خوبه؟!
من:خوبم.. چیزی نیست
خودم جمع و جور کردم و سعی کردم لبخند بزنم همه سلام کردیم
-او دخترم خوش اومدی تو باید بورا باشی
من:بله... همینطور
-از دیدنت خوشحالم
من:منم همینطور* لبخند*
هممون نشستیم رویه کاناپه مادر جونگ کوک خیلی زن مهربونی بود همش باهم میگفتیم و میخندیدیم پدرش هم با پسرا شوخی میکرد و خاطره تعریف میکرد خیلی حس خوبی بود همه شاد بودن
نفس عمیقی کشیدم و سرمو چرخوندم که یه قاب عکس روی میز توجهم جلب کرد بلند شدم و رفتم سمت میز
قاب عکس گرفتم دستم و بهش نگاه میکردم که ..
جونگ کوک:اون خواهرم یاشیله
اینو که گفت یهو خاطراتی از جلوی چشمام رد شدن
من: داداشی بیا دیگه ببین داره برف میاد
جونگ کوک:نظرت چیه یه ادم برفی درست کنیم.. هوم؟!
من:وای.. اره خیلی دوست دارم یه ادم برفی تپل مپل با دماغ هویجی؟
جونگ کوک: خنده..
و محو شدن
قاب عکس از دستم افتاد
یهو همه چیز یادم اومد
من:ج.. جونگ کوک
جونگ کوک:هی. حالت خوبه؟! چی شد یهو
همه اومدن کنارم
-دخترم حالت خوبه
من:ادم برفی... تاب ابی.. ا.. اون تصادف
جونگ کوک:ت.. تو اینارو از کجا میدونی
من:اون روز توی خیابون تصادف. . وبعدش.. بعدش
جونگ کوک:چشماش گرد شد ..
من:تولد 11 سالگیم
جونگ کوک:این.. امکان نداره
میتونستم چهره مات و مبهوت خانوم و اقای جئون ببینم
جونگ کوک:یاشیل.. خودتی
من:ه.. هوم و یهو بغضم ترکید که جونگ کوک بغلم کرد و موهام نوازش کرد
-دخترم ... ( با گریه )
چطور ممکنه
بعد از چند دقیقه اروم شدم
Part 12
جیمین:هوم .. چه بوی خوبی میاد
من:هوم هوسوک پنکک درست کرده البته..
جیمین:یه نگا به هوسوک و تهیونگ انداخت که خندش گرفت
هی.. با شمام تمومش کنید
تهیونگ:نفس عمیقی کشید و یقه هوسوک ول کرد
تهیونگ:حالا که اینطور شد بورا باید هر روز برامون پنکک درست کنه
من:لبخندی زدم .. خیلی خوب قبوله اصلا هر روز برات صبونه VIP درست میکنم خوبه؟ ( خنده)
جیمین:زد زیر خنده... رازی شدی تهیونگ؟
تهیونگ:قبوله* خنده*
بعد از صبونه ظرفارو جمع کردیم و شستیم ساعت 11 شده بود و باید کمکم حاضر میشدم
رفتم تو اتاقم در کمد رو باز کردم و یه لباس مجلسی شیک انتخاب کردم میکاپ ملایمی کردم و موهام مدل دادم
از پله ها اومدم پایین
که
جیمین:واو خیلی خوشگل شدی
من:ممنون تو ام خوشتیپ شدی
جیمین:*لبخند*
همه سوار ماشین شدیم بعد حدودا 15 مین ماشین جلوی یه خونه نسبتا بزرگ و باصفا
وایساد
از ماشین پیاده شدیم
جونگ کوک:ایفون زد
-کیه
جونگ کوک:اوما ماییم
-او.. خوش اومدین
در باز شد و همه رفتیم داخل
خونه یه حیات بزرگ پر از درختای گل رز بود یکم دور و برم نگاه کردم و یه تاب با دسته های فلزی که زنگ زده بود دیدم یه لحظه سرم به شدت درد گرفت.. ا.. اون تاب برام خیلی اشنا بود
جیمین:ه.. هی حالت خوبه؟!
من:خوبم.. چیزی نیست
خودم جمع و جور کردم و سعی کردم لبخند بزنم همه سلام کردیم
-او دخترم خوش اومدی تو باید بورا باشی
من:بله... همینطور
-از دیدنت خوشحالم
من:منم همینطور* لبخند*
هممون نشستیم رویه کاناپه مادر جونگ کوک خیلی زن مهربونی بود همش باهم میگفتیم و میخندیدیم پدرش هم با پسرا شوخی میکرد و خاطره تعریف میکرد خیلی حس خوبی بود همه شاد بودن
نفس عمیقی کشیدم و سرمو چرخوندم که یه قاب عکس روی میز توجهم جلب کرد بلند شدم و رفتم سمت میز
قاب عکس گرفتم دستم و بهش نگاه میکردم که ..
جونگ کوک:اون خواهرم یاشیله
اینو که گفت یهو خاطراتی از جلوی چشمام رد شدن
من: داداشی بیا دیگه ببین داره برف میاد
جونگ کوک:نظرت چیه یه ادم برفی درست کنیم.. هوم؟!
من:وای.. اره خیلی دوست دارم یه ادم برفی تپل مپل با دماغ هویجی؟
جونگ کوک: خنده..
و محو شدن
قاب عکس از دستم افتاد
یهو همه چیز یادم اومد
من:ج.. جونگ کوک
جونگ کوک:هی. حالت خوبه؟! چی شد یهو
همه اومدن کنارم
-دخترم حالت خوبه
من:ادم برفی... تاب ابی.. ا.. اون تصادف
جونگ کوک:ت.. تو اینارو از کجا میدونی
من:اون روز توی خیابون تصادف. . وبعدش.. بعدش
جونگ کوک:چشماش گرد شد ..
من:تولد 11 سالگیم
جونگ کوک:این.. امکان نداره
میتونستم چهره مات و مبهوت خانوم و اقای جئون ببینم
جونگ کوک:یاشیل.. خودتی
من:ه.. هوم و یهو بغضم ترکید که جونگ کوک بغلم کرد و موهام نوازش کرد
-دخترم ... ( با گریه )
چطور ممکنه
بعد از چند دقیقه اروم شدم
۲۱.۸k
۰۷ دی ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.