آتشی افکنده بر دل یارِ من
آتشی افکنده بر دل یارِ من
صبرِ بر آتش شد اکنون کارِ من
دَم فرو بستم نگفتم یک کلام
جمله ها دارم به لب ها نا تمام
گفت و گویی در میانِ ما نبود
جز نگاهِ سرد و پوچ اما چه سود
رو نهان کرد از من و رفت از خیال
با خودش برد آن زمان روزِ وصال
داغِ هجران بر دلم بنهاده است
شوق دیدارش به جان افتاده است
رفتم از یادش نرفت از یادِ من
زیر و رو کرد او همه بنیادِ من
برده از یادم چنان آن دلبرم
دائماً می سوزد از غم پیکرم
تک درختی گشتم اندر باغِ زرد
در میانِ باد و بوران فصلِ سرد
تیشه زد بر ریشه ام ساقم شکست
زخم دیرینی به جانم بر نشست
او بهاران بود و من پاییزِ غم
او خوش الحان من نوایی پر ز دم
صبرِ بر آتش شد اکنون کارِ من
دَم فرو بستم نگفتم یک کلام
جمله ها دارم به لب ها نا تمام
گفت و گویی در میانِ ما نبود
جز نگاهِ سرد و پوچ اما چه سود
رو نهان کرد از من و رفت از خیال
با خودش برد آن زمان روزِ وصال
داغِ هجران بر دلم بنهاده است
شوق دیدارش به جان افتاده است
رفتم از یادش نرفت از یادِ من
زیر و رو کرد او همه بنیادِ من
برده از یادم چنان آن دلبرم
دائماً می سوزد از غم پیکرم
تک درختی گشتم اندر باغِ زرد
در میانِ باد و بوران فصلِ سرد
تیشه زد بر ریشه ام ساقم شکست
زخم دیرینی به جانم بر نشست
او بهاران بود و من پاییزِ غم
او خوش الحان من نوایی پر ز دم
۳.۴k
۲۳ آبان ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.