عمارت کیم تهیونگ
#عمارت_کیم_تهیونگ
#پارت_۱۰
داهیون رو خود خان انتخاب کرد
فقط بخاطر اینکه بتونه نسل کیم هارو افزایش بده...ولی نمیدونست چه دست گلی به آب داده...
خوب شد رفت و این روزا رو ندید
وارد اتاق شدم میونگ به هوش اومده بود
میونگ تا منو دید سرشو پایین انداخت و گونه هاش گل انداخت
میونگ:ب...ببخشید ارباب...بهتون ...بهتون .. ت..تسلیت می..میگم.
_اشکالی نداره...حالا چیشده که راه تو گم کردی و اومدی اینجا
داهیون با لبخونی گفت
داهیون:اذیتش نکن ته..
بی توجه به داهیون رو به میونگ دوباره گفتم
_هوم؟...نشنیدم چی گفتی؟
میونگ:ا..ارباب...د..دیپلم ام رو گرفتم
_اومممم...آفرین
قصد داری دانشگاه هم بری؟
میونگ:ب..بله...مامانم همیشه آرزو داشت من برم دانشگاه..
تو دلم گفتم به همین خیال باش..
تا وقتی من ارباب این عمارت ام کسی حق تحصیل نداره
_امم..خوبه...خب میتونی دیگه بری..
داهیون:ولی ته .. اون حالش هنوز خوب نشده
تا بخوام حرفی بزنم میونگ سدیع گفت
میونگ؛نه خانم..من حالم خوبه
_بیا...خودش داره میگه حالش خوبه.
داهیون:پس طبیب چی میشه؟
_میگم نیاد...
میونگ از روی تخت بلند شد و رفت به سمت در
_میونگ.
میونگ:ب...ببله؟
_امشب قراره فرد مهمی بیاد به عمارت
انتظاردارم بهترین غذاهارو فراهم کنی
و خونه ها برق بزنن
میونگ؛و..ولی من مسئول آشپزی ام فقط
_از این به بعد..تو نماینده همه ندیمه هایی
کسی هم چیزی گفت با کفگیر ت یکی بخوابون تو دهنش..
میونگ چشاش درشت شد و گفت
میونگ؛چ...چشم.
_خوبه...میتونی بری
میونگ تعظیمی کرد و از اتاق رفت بیرون
داهیون:اون تازه اومده به عمارت بزار عرق سرد از روی پیشونیش بره بعد ازش کار بکش
#پارت_۱۰
داهیون رو خود خان انتخاب کرد
فقط بخاطر اینکه بتونه نسل کیم هارو افزایش بده...ولی نمیدونست چه دست گلی به آب داده...
خوب شد رفت و این روزا رو ندید
وارد اتاق شدم میونگ به هوش اومده بود
میونگ تا منو دید سرشو پایین انداخت و گونه هاش گل انداخت
میونگ:ب...ببخشید ارباب...بهتون ...بهتون .. ت..تسلیت می..میگم.
_اشکالی نداره...حالا چیشده که راه تو گم کردی و اومدی اینجا
داهیون با لبخونی گفت
داهیون:اذیتش نکن ته..
بی توجه به داهیون رو به میونگ دوباره گفتم
_هوم؟...نشنیدم چی گفتی؟
میونگ:ا..ارباب...د..دیپلم ام رو گرفتم
_اومممم...آفرین
قصد داری دانشگاه هم بری؟
میونگ:ب..بله...مامانم همیشه آرزو داشت من برم دانشگاه..
تو دلم گفتم به همین خیال باش..
تا وقتی من ارباب این عمارت ام کسی حق تحصیل نداره
_امم..خوبه...خب میتونی دیگه بری..
داهیون:ولی ته .. اون حالش هنوز خوب نشده
تا بخوام حرفی بزنم میونگ سدیع گفت
میونگ؛نه خانم..من حالم خوبه
_بیا...خودش داره میگه حالش خوبه.
داهیون:پس طبیب چی میشه؟
_میگم نیاد...
میونگ از روی تخت بلند شد و رفت به سمت در
_میونگ.
میونگ:ب...ببله؟
_امشب قراره فرد مهمی بیاد به عمارت
انتظاردارم بهترین غذاهارو فراهم کنی
و خونه ها برق بزنن
میونگ؛و..ولی من مسئول آشپزی ام فقط
_از این به بعد..تو نماینده همه ندیمه هایی
کسی هم چیزی گفت با کفگیر ت یکی بخوابون تو دهنش..
میونگ چشاش درشت شد و گفت
میونگ؛چ...چشم.
_خوبه...میتونی بری
میونگ تعظیمی کرد و از اتاق رفت بیرون
داهیون:اون تازه اومده به عمارت بزار عرق سرد از روی پیشونیش بره بعد ازش کار بکش
۷.۸k
۲۶ اردیبهشت ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.