دقیقا وقتی داره همچی یادم میره یه تلنگر دوباره بغضم و میش
دقیقا وقتی داره همچی یادم میره یه تلنگر دوباره بغضم و میشکونه
هی مینویسم و کنسلش میکنم ؛ نمیدونم حرفام و به کی باید بگم
لب پنجره وایسادم ؛ نفسایی که یکی درمیون بالا میاد و عمیقش میکنم تا جلوی اشکام وایسن ؛ این چشما حق ندارن دوباره ببارن ؛ دیگه اگه ازم بپرسن خوبی؟ قفسه ی سینه م و چنگ میزنم و با خنده میگم آره ؛ اینجا هیچی سرجاش نیست و هرموقه میخام آروم شم دوباره یه طوفان همچی و خراب میکنه ؛ میگن کنار بقیه آرومه ؛ میگن به اون بقیه ام نزدیک نشو که چیزی رو خراب نکنی ؛ میگن حالشون خوبه ؛ نمیدونم چرا وقتی منو اون حالمون کنار هم خوب بود هیچکس به آدمای اضافی هشدار نداد مزاحم حس خوبمون نشن ؛ قرار بود کنارهم خاطره بسازیم و حالا تنها چیزی که ساختم یه دیوار سنگی محکم دورِ احساسمه ؛ من همیشه سکوت کردم و خواستم فراموش کنم ؛ اما همیشه پشت سرم حرف زدین ؛ ته تمام حرفاتون و خنده ها و سرزنش هاتون من بودم و هیچ وقت حرفی نزدم و امروز احساس میکنم چقدر شکسته تر از قبلم ؛ به قول تتلو : من سقوط کردم و همه سکوت کردن ؛ شماهاام همیشه رو به روی من وایسادین با اینکه هرجا تونستم پشتتون بودم و قدم به قدم کنارتون راه اومدم ؛ نمیدونم قضیه چیه که بعد این همه وقت هنوز حرف ماست بینتون ؛ شاید دلیش این بود که میدونستین اگه واقعا کسی و دوس داشته باشم تمام وجودم و واسش میزارم و مطمئنم هیچکس مثل من نمیتونه بهش فکر کنه و توجه و اهمیتش و واسش بزاره ؛ اما هرچی هست همه چیز از سمت من تموم شده ؛ من تمام اون روزا و هردوتای اون آدمارو فراموش کردم...
_بد عادتت کردم خودم خب حقم داری
زیادی خوب بودن تهش داستانه :)!...
پ.ن : دارم چرت میگم ؛ ولی انقد عصبانی و داغونم که از شدتش قهقهه میزنم...
هی مینویسم و کنسلش میکنم ؛ نمیدونم حرفام و به کی باید بگم
لب پنجره وایسادم ؛ نفسایی که یکی درمیون بالا میاد و عمیقش میکنم تا جلوی اشکام وایسن ؛ این چشما حق ندارن دوباره ببارن ؛ دیگه اگه ازم بپرسن خوبی؟ قفسه ی سینه م و چنگ میزنم و با خنده میگم آره ؛ اینجا هیچی سرجاش نیست و هرموقه میخام آروم شم دوباره یه طوفان همچی و خراب میکنه ؛ میگن کنار بقیه آرومه ؛ میگن به اون بقیه ام نزدیک نشو که چیزی رو خراب نکنی ؛ میگن حالشون خوبه ؛ نمیدونم چرا وقتی منو اون حالمون کنار هم خوب بود هیچکس به آدمای اضافی هشدار نداد مزاحم حس خوبمون نشن ؛ قرار بود کنارهم خاطره بسازیم و حالا تنها چیزی که ساختم یه دیوار سنگی محکم دورِ احساسمه ؛ من همیشه سکوت کردم و خواستم فراموش کنم ؛ اما همیشه پشت سرم حرف زدین ؛ ته تمام حرفاتون و خنده ها و سرزنش هاتون من بودم و هیچ وقت حرفی نزدم و امروز احساس میکنم چقدر شکسته تر از قبلم ؛ به قول تتلو : من سقوط کردم و همه سکوت کردن ؛ شماهاام همیشه رو به روی من وایسادین با اینکه هرجا تونستم پشتتون بودم و قدم به قدم کنارتون راه اومدم ؛ نمیدونم قضیه چیه که بعد این همه وقت هنوز حرف ماست بینتون ؛ شاید دلیش این بود که میدونستین اگه واقعا کسی و دوس داشته باشم تمام وجودم و واسش میزارم و مطمئنم هیچکس مثل من نمیتونه بهش فکر کنه و توجه و اهمیتش و واسش بزاره ؛ اما هرچی هست همه چیز از سمت من تموم شده ؛ من تمام اون روزا و هردوتای اون آدمارو فراموش کردم...
_بد عادتت کردم خودم خب حقم داری
زیادی خوب بودن تهش داستانه :)!...
پ.ن : دارم چرت میگم ؛ ولی انقد عصبانی و داغونم که از شدتش قهقهه میزنم...
۳۰.۶k
۰۷ اردیبهشت ۱۴۰۱