فرشته کوچولو من
فرشته کوچولو من
پارت ۱۲۹
[ویو هارین]
روی کاناپه نشست
منم روبه روش نشستم
ـ دخترم تو جونگ کوک پسر من دیدی...اون خیلی کل شق...و سرده.. ولی قلب مهربونی داره
- از وقتی دیدمت... دوست داشتم که تو با جونگ کوک باشی...
هارین: اما.....
- اما نداره....سعی کن دلش به دست بیاری اونم عاشق تو میشه....و اینکه نگاهش به تو متفاوت
هارین: آقا جئون من جونگ کوک قبلاً باهم بودیم....و اینکه همسر شما و تقریباً نصف خانواده تون می دونن... فقط اونا نمی دونن که من خواهرم کیم هستم
تعجب کرد
و با لبخنده بزرگی گفت:
- چه بهتر...تو بهترین گزینه هستی.... ولی چرا قبلاً ؟ نکنه اون گند اخلاق اذیتت کرد ؟؟؟ این پسر آدم بشو نیست....چیزی بهت گفت ؟
هول کردم
هارین: نه نه... بخاطر دعوا یا رقابت خودش کیم بود...و اینکه من اولویتش نبودم
- دخترم تو ناراحت نشو ....من خودم ادبش می کنم... ولی یادت باشه تو فقط عروس من میشی...
معلوم شد جونگ کوک به کی رفته
هارین: اها.... خب من از حضورتون مرخص میشم
- از دیدنت خوشحال شدم
هارین: منم همین طور
با خداحافظی از اتاق خارج شدم
داشتم از راهرو می گذشتم که از بازوم گرفته شد
و داخل اتاقی کشیده شدم
و سریع در قفل کرد
به دیوار چسبوندم... به چشمام زل زده بود
این آدم تا من دق نده دست بردار نیست
هارین: چی شد
جونگ کوک: پدرم راجب هان گفت... اصلأ قبول نکن
هارین: چی میگی.... اصلأ درباره هان نبود...چیه قبول نکنم
پارت ۱۲۹
[ویو هارین]
روی کاناپه نشست
منم روبه روش نشستم
ـ دخترم تو جونگ کوک پسر من دیدی...اون خیلی کل شق...و سرده.. ولی قلب مهربونی داره
- از وقتی دیدمت... دوست داشتم که تو با جونگ کوک باشی...
هارین: اما.....
- اما نداره....سعی کن دلش به دست بیاری اونم عاشق تو میشه....و اینکه نگاهش به تو متفاوت
هارین: آقا جئون من جونگ کوک قبلاً باهم بودیم....و اینکه همسر شما و تقریباً نصف خانواده تون می دونن... فقط اونا نمی دونن که من خواهرم کیم هستم
تعجب کرد
و با لبخنده بزرگی گفت:
- چه بهتر...تو بهترین گزینه هستی.... ولی چرا قبلاً ؟ نکنه اون گند اخلاق اذیتت کرد ؟؟؟ این پسر آدم بشو نیست....چیزی بهت گفت ؟
هول کردم
هارین: نه نه... بخاطر دعوا یا رقابت خودش کیم بود...و اینکه من اولویتش نبودم
- دخترم تو ناراحت نشو ....من خودم ادبش می کنم... ولی یادت باشه تو فقط عروس من میشی...
معلوم شد جونگ کوک به کی رفته
هارین: اها.... خب من از حضورتون مرخص میشم
- از دیدنت خوشحال شدم
هارین: منم همین طور
با خداحافظی از اتاق خارج شدم
داشتم از راهرو می گذشتم که از بازوم گرفته شد
و داخل اتاقی کشیده شدم
و سریع در قفل کرد
به دیوار چسبوندم... به چشمام زل زده بود
این آدم تا من دق نده دست بردار نیست
هارین: چی شد
جونگ کوک: پدرم راجب هان گفت... اصلأ قبول نکن
هارین: چی میگی.... اصلأ درباره هان نبود...چیه قبول نکنم
- ۹.۵k
- ۱۰ فروردین ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۲)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط