فرشته کوچولو من
فرشته کوچولو من
پارت ۱۳۱
[ویو هارین]
هارین: میگم چرا من پدرت قبلاً ندیدم
جونگ کوک: می دونی این مهمونی اصلأ برای چی ؟
هارین: نه....چون کیم از ثانیه که گفت فقط داشت غر می زد...سر من..
جونگ کوک: باز گشت پدرم از آمریکا جشن گرفتن....چرا غر می زد ؟
تیکه آخر خیلی جدی گفت
هارین: که من باید خانم باشم...زرنگ بشم... حتی می خواست خودش میکاپم انجام بده.... لباس تنم هم خودش انتخاب کرده
جونگ کوک: من همین طوری دوست دارم لازم نیست تغییر کنی
محکم گونش بوسیدم
هارین: منم اینجوری دوست دارم....
یهو که انگار چیزی یادم اومده باشه گفتم
هارین: می خوام با کیم حرف بزنم.... درباره خودمون
تعجب کرد.
جونگ کوک: چرا اونوقت ؟
هارین: اون در حقم خوبی هایی هم کرده نمی خوام... ناراحت باشه یا ناراضی
جونگ کوک هنوز جدی بود
رفتارش کلأ جدی و سرد بود
چرا واقعا........
جونگ کوک: هر کاری می خوای کن
هارین: چرا اینقدر جدی و سرد شدی ؟ ......
از حرفم تعجب کرد
جونگ کوک: همیشه این بودم.... فقط برای تو فرق داشتم
چرا اصلا برای منم که شده لیخند نمی زنه ؟ ..
نکنه.....وای هارین بسه نفوذ بد نزن
هارین: آره ....من دیگه برم
خواستم بلند بشم که... به دستم بوسه ای زد
جونگ کوک: دوست دارم
بلند شدم
و با مرتب کردن لباسم گفتم
هارین: منم دوست دارم
و از اتاق خارج شدم
پارت ۱۳۱
[ویو هارین]
هارین: میگم چرا من پدرت قبلاً ندیدم
جونگ کوک: می دونی این مهمونی اصلأ برای چی ؟
هارین: نه....چون کیم از ثانیه که گفت فقط داشت غر می زد...سر من..
جونگ کوک: باز گشت پدرم از آمریکا جشن گرفتن....چرا غر می زد ؟
تیکه آخر خیلی جدی گفت
هارین: که من باید خانم باشم...زرنگ بشم... حتی می خواست خودش میکاپم انجام بده.... لباس تنم هم خودش انتخاب کرده
جونگ کوک: من همین طوری دوست دارم لازم نیست تغییر کنی
محکم گونش بوسیدم
هارین: منم اینجوری دوست دارم....
یهو که انگار چیزی یادم اومده باشه گفتم
هارین: می خوام با کیم حرف بزنم.... درباره خودمون
تعجب کرد.
جونگ کوک: چرا اونوقت ؟
هارین: اون در حقم خوبی هایی هم کرده نمی خوام... ناراحت باشه یا ناراضی
جونگ کوک هنوز جدی بود
رفتارش کلأ جدی و سرد بود
چرا واقعا........
جونگ کوک: هر کاری می خوای کن
هارین: چرا اینقدر جدی و سرد شدی ؟ ......
از حرفم تعجب کرد
جونگ کوک: همیشه این بودم.... فقط برای تو فرق داشتم
چرا اصلا برای منم که شده لیخند نمی زنه ؟ ..
نکنه.....وای هارین بسه نفوذ بد نزن
هارین: آره ....من دیگه برم
خواستم بلند بشم که... به دستم بوسه ای زد
جونگ کوک: دوست دارم
بلند شدم
و با مرتب کردن لباسم گفتم
هارین: منم دوست دارم
و از اتاق خارج شدم
- ۱۱.۰k
- ۱۰ فروردین ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۱)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط