مقصد نامعلوم

مقصد نامعلوم
پارت ۴۸
دیانا:لباسام رو پوشیدم رفتم پایین نگاه سنگین یه جمع رو رو خودم حس کردم که معلوم بود الان دخترا میخوان منو سین جیم کنن
بله درست حدس زدم نیکا و نهشاد به صورت شیطون نگام میکردن
دیانا:خوردین منو
مهشاد:فعلا که یکی دیگه شمارو خورده
نیکا:دیشب خوش گذشت
دیانا:همونجور که به مهشاد با مهراب و تو و امیر خوش میگذره به منم اره
نیکا و مهشاد:کثافتی هستی تو
مریم(یکی از خدمتکارا):دیانا خانم
دیانل:بله خوبی مریم نفس نفس میزنی
مریم:هستی و فرزاد (فکر کردید من راحتشون میزارم😂)پشت درن
دیانا:عالی شد چه اشی بشه درو باز کن
ارسلان(با داد)
ارسلان(با داد)
ارسلان:بله
دیانا:خانواده بسیاررررررررر محترم عموت پشت درن
ارسلان:درو باز نکینینا اصلا چراغا رو خاموش کن فیوزو بزن آبم قطع کن نفسم نکش
نیکا:عههههه جاش یه دعوایی میکنیم حسابییییی
هستی و فرزاد وارد خونه شدن
ارسلان:عالی شد(اروم)
هستی :سلام (با عشوهههههههه خرکییییی)
ارسلان:سلام(سرد ترین حالت ممکن)
رفتن نشستن
دیانا:رفتم بالا با حس اینکه یکی پشت سرم هست سرم رو برگردوندم
ت تو اینجا چیکار میکنی برو پایین
دیدگاه ها (۰)

مقصد نامعلومپارت ۴۹تو ابنجا چیکار میکنی برو بیرون(با لحن سرد...

مقصد نامعلوم پارت ۵۰دیانا:ارسلان ما رفتیم خدافظارسلان:بایدیا...

انرژی هاتون😍🥰

یعنی عاشقتونم

رمان بغلی من پارت های ۸۶و۸۷و۸۸ارسلان: من که باورم نمیشه دیان...

{سناریوی شماره ۸} || پارت سی‌و ششم ||نام سناریو: 《 قلبی از س...

عاشق یک جاسوس شدمpart⁹ویو دامیان* وقتی که جک و آنیا از کلاس ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط