حقیقت پنهان🌱
حقیقت پنهان🌱
part 38
پانیذ:*رفتم تو اتاق نیکا که دیدم پای آیینه وایساده و داره رژ لبشو پاک میکنه*
پانیذ: داری چیکار میکنی؟
نیکا:* اروم چشممو به سمت پانیذ بردم و با صدای کم گفتم:*
نیکا: هیچی
پانیذ:*به سمتش رفتم و گفتم:
پانیذ: ببینمت
نیکا:*رومو برگردوندم *چیه
پانیذ: چت شده
نیکا: منظورت چیه
پانیذ: خوبه جلو آیینه وایسادی چشماتو نگا کننن
نیکا:*چشمام پر اشک و آبکی و قرمززز بود*
پانی یه چی بت بگم
پانیذ: دوتا بگو
نیکا:*بچه ها همشون میدونستن که من با متین رل زدم برای همین چون پانیذ میدونست میخواستم با اون یکم درد و دل کنم*
نیکا: ببین جدیدا متین نمیدونم چش شدع همش دوست داره من پیشش باشم....
همیشه میخواد منو بغل کنه......
میگه من خیلی تنهام، خوبه که پیشمی
من جز تو کسی رو ندارم....
اصلا نمیدونم چیکار کنم واییی منم که میخوام برممم خیلی دلم واسش مژسوزه میترسم که بهم وابسته بشه که خب شدهههه
پانیذ: وایسا ببینم مگه بهش نگفتیییی
نیکا: نه
پانیذ:*پوکر فیس بهش نگاه کردم*
حالا بیا بریم ناراحت نباش.. بیا
*و بعد دستشو گرفتم و از اتاقش اومدیم بیرون
اینم دوتا پارت تقدیم به شمااا ♡بوز
part 38
پانیذ:*رفتم تو اتاق نیکا که دیدم پای آیینه وایساده و داره رژ لبشو پاک میکنه*
پانیذ: داری چیکار میکنی؟
نیکا:* اروم چشممو به سمت پانیذ بردم و با صدای کم گفتم:*
نیکا: هیچی
پانیذ:*به سمتش رفتم و گفتم:
پانیذ: ببینمت
نیکا:*رومو برگردوندم *چیه
پانیذ: چت شده
نیکا: منظورت چیه
پانیذ: خوبه جلو آیینه وایسادی چشماتو نگا کننن
نیکا:*چشمام پر اشک و آبکی و قرمززز بود*
پانی یه چی بت بگم
پانیذ: دوتا بگو
نیکا:*بچه ها همشون میدونستن که من با متین رل زدم برای همین چون پانیذ میدونست میخواستم با اون یکم درد و دل کنم*
نیکا: ببین جدیدا متین نمیدونم چش شدع همش دوست داره من پیشش باشم....
همیشه میخواد منو بغل کنه......
میگه من خیلی تنهام، خوبه که پیشمی
من جز تو کسی رو ندارم....
اصلا نمیدونم چیکار کنم واییی منم که میخوام برممم خیلی دلم واسش مژسوزه میترسم که بهم وابسته بشه که خب شدهههه
پانیذ: وایسا ببینم مگه بهش نگفتیییی
نیکا: نه
پانیذ:*پوکر فیس بهش نگاه کردم*
حالا بیا بریم ناراحت نباش.. بیا
*و بعد دستشو گرفتم و از اتاقش اومدیم بیرون
اینم دوتا پارت تقدیم به شمااا ♡بوز
۷.۴k
۰۳ آذر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.