ظهور ازدواج پارت
ظهور ازدواج پارت ۵۴۴
واقعا باورم نمیشد این مرد پدر جیمز باشه.
رفت سمت مبلا و صندلیشو چرخوند سمت ما.
بازوي جیمین رو کشیدم که بیاد بریم بشینیم ولي تكون نخورد.
ای بابا...
كمي دستپاچه به پدرش گفتم خوش اومدین.
اصلا نمیدونستم چی باید بگم..
نا
سلامتي خونه پسر اونه. بعد من دارم خوش آمد میگم...
اصلا من کیم این وسط؟
يعني ميدونه؟
پدرش دقیق و خیره نگام کرد و گفت تو باید اون دختري باشي که
جنت میگفت.. دختری که جیمز گفته میخواد باهاش ازدواج کنه..
دستپاچه و اروم سر تکون دادم و به جیمین نگاه کردم که خشك
به روبروش خیره بود و انگار از داخل داشت خورده میشد.
كمي
این خشکیش معذب ترم میکرد.
پدرش با لبخند باریکی سرتاپامو نگاه کرد و اروم
گفت:دخترم.. اسمت..
تند گفتم الا...
نمیدونستم باید دست بدم یا نه ولی یه کم جلو رفتم كمي مضطرب
دستم رو جلو بردم که جیمین محکم دستمو عقب کشید.
اي بابا..
خوب حیطه پیشروی و وظایف منو مشخص کنن دیگه
دندونامو به هم فشردم و نفسم رو با حرص بیرون دادم و نگاش
کردم.
جیمز با خشم به باباش :گفت اینجا چیکار میکنی؟
پدرش با ملایمت :گفت اومدم پسر و عروسم رو ببینم..
جیمین پوزخند زد و با کنایه گفت: عروس... پسر... جالبه...
پدرش بي تفاوت به کنایه اش به من نگاه کرد و مهربون گفت الا.. از
دیدنت خوشبختم.. من "جرد"ام.. پدر جیمین..
با لبخند گفتم منم خيلي خوشبختم
دقیق نگام کرد و گفت چهره ات به نظرم خیلی اشناست. قبلا جایی
ندیدمت؟
گنگ گفتم نمیدونم..متاسفانه من یادم نمیاد دیده باشمتون..
چشماشو باريك كرد و گفت فامیلیت چیه؟
دهن باز کردم که جیمین خشن گفت فرق داره؟ چیه باید با اصالت و
نسب خودتون بسنجينش؟
اشفته بازوشو گرفتم تا اروم باشه
تلخ گفت: ترینر..فامیلیش. ترینره. چون همسر منه..خانواده منه..
پدرش لبخند تلخی زد و نگاهشو روی من کشید و گفت:وقتی جیمین
داشت درس میخوند تو پاریس با هم آشنا شدین اره؟
متعجب از اینکه کنایه هاي جیمین خيلي روش سازگار نبود ابرو بالا
انداختم و کمی گنگ گفتم بله..
با لبخند گفت اره.. هموني كه داري بهش فک میکنه.. کنایه ها و تیکه
هاي جیمین داره برام عادي ميشه... قلبمو سوراخ میکنه اما کاري جز
لبخند زدن ازم برنمیاد
دلم سوخت براش
يعني انقدر وضع بد بود.
داشت.
بچه ها هر پارت ۱۰ یا ۲۰ کامنت بشه
واقعا باورم نمیشد این مرد پدر جیمز باشه.
رفت سمت مبلا و صندلیشو چرخوند سمت ما.
بازوي جیمین رو کشیدم که بیاد بریم بشینیم ولي تكون نخورد.
ای بابا...
كمي دستپاچه به پدرش گفتم خوش اومدین.
اصلا نمیدونستم چی باید بگم..
نا
سلامتي خونه پسر اونه. بعد من دارم خوش آمد میگم...
اصلا من کیم این وسط؟
يعني ميدونه؟
پدرش دقیق و خیره نگام کرد و گفت تو باید اون دختري باشي که
جنت میگفت.. دختری که جیمز گفته میخواد باهاش ازدواج کنه..
دستپاچه و اروم سر تکون دادم و به جیمین نگاه کردم که خشك
به روبروش خیره بود و انگار از داخل داشت خورده میشد.
كمي
این خشکیش معذب ترم میکرد.
پدرش با لبخند باریکی سرتاپامو نگاه کرد و اروم
گفت:دخترم.. اسمت..
تند گفتم الا...
نمیدونستم باید دست بدم یا نه ولی یه کم جلو رفتم كمي مضطرب
دستم رو جلو بردم که جیمین محکم دستمو عقب کشید.
اي بابا..
خوب حیطه پیشروی و وظایف منو مشخص کنن دیگه
دندونامو به هم فشردم و نفسم رو با حرص بیرون دادم و نگاش
کردم.
جیمز با خشم به باباش :گفت اینجا چیکار میکنی؟
پدرش با ملایمت :گفت اومدم پسر و عروسم رو ببینم..
جیمین پوزخند زد و با کنایه گفت: عروس... پسر... جالبه...
پدرش بي تفاوت به کنایه اش به من نگاه کرد و مهربون گفت الا.. از
دیدنت خوشبختم.. من "جرد"ام.. پدر جیمین..
با لبخند گفتم منم خيلي خوشبختم
دقیق نگام کرد و گفت چهره ات به نظرم خیلی اشناست. قبلا جایی
ندیدمت؟
گنگ گفتم نمیدونم..متاسفانه من یادم نمیاد دیده باشمتون..
چشماشو باريك كرد و گفت فامیلیت چیه؟
دهن باز کردم که جیمین خشن گفت فرق داره؟ چیه باید با اصالت و
نسب خودتون بسنجينش؟
اشفته بازوشو گرفتم تا اروم باشه
تلخ گفت: ترینر..فامیلیش. ترینره. چون همسر منه..خانواده منه..
پدرش لبخند تلخی زد و نگاهشو روی من کشید و گفت:وقتی جیمین
داشت درس میخوند تو پاریس با هم آشنا شدین اره؟
متعجب از اینکه کنایه هاي جیمین خيلي روش سازگار نبود ابرو بالا
انداختم و کمی گنگ گفتم بله..
با لبخند گفت اره.. هموني كه داري بهش فک میکنه.. کنایه ها و تیکه
هاي جیمین داره برام عادي ميشه... قلبمو سوراخ میکنه اما کاري جز
لبخند زدن ازم برنمیاد
دلم سوخت براش
يعني انقدر وضع بد بود.
داشت.
بچه ها هر پارت ۱۰ یا ۲۰ کامنت بشه
- ۱.۱k
- ۰۹ دی ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۲۶)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط