سناریو ران
ران:ا/ت خوبی چیزیت نشده😟
ا/ت:نه هق ممن هق ممنونم را هق ران
ران:ا/ت چرا داری گریه میکنی 😟
ا/ت:خیلی هق تر هق ترسیدم🥺
ران:شیش نترس من پیشتم
از زبان راوی
ران بعد از گفتن این حرف ا/ت را بغل کرد و گفت
ران:میای بعد مدرسه بریم بستنی بخوریم 😸
ا/ت:ولی ما که تازه باهم آشنا شدیم🥺
ران: خب ایرادش چیه🤨
ا/ت:هیچی باشه بریم😻
ران:😁
از زبان راوی
مدرسه تمام شد و ران آمد جلوی در کلاس ا/ت و منتظر ا/ت ماند و ا/ت بعد از چهار مین از کلاس بیرون آمد
ران:چقدر دیر کردین مادمازل😏
ا/ت:😮💨
ران:بریم
ا/ت:وایسا با این لباس
ران:مگه لباسامون چشه
ا/ت:چش نیست با لباس مدرسه بریم بستنی بخوریم 🤨
ران:اره
ا/ت:😑😑😑😑
ران:خب چیکار کنیم
ا/ت:بریم خونه من من لباسام رو عوض کنم بیام
ران:باشه وحشی خانم 😁
ا/ت:😑😑😑😑😠
از زبان راوی
ران و ا/ت به سمت خانه ا/ت راه افتادند و بعد از سی مین رسیدند ا/ت به طرف در خانه رفت که ناگهان......
ببخشید بد شد 😮💨
ا/ت:نه هق ممن هق ممنونم را هق ران
ران:ا/ت چرا داری گریه میکنی 😟
ا/ت:خیلی هق تر هق ترسیدم🥺
ران:شیش نترس من پیشتم
از زبان راوی
ران بعد از گفتن این حرف ا/ت را بغل کرد و گفت
ران:میای بعد مدرسه بریم بستنی بخوریم 😸
ا/ت:ولی ما که تازه باهم آشنا شدیم🥺
ران: خب ایرادش چیه🤨
ا/ت:هیچی باشه بریم😻
ران:😁
از زبان راوی
مدرسه تمام شد و ران آمد جلوی در کلاس ا/ت و منتظر ا/ت ماند و ا/ت بعد از چهار مین از کلاس بیرون آمد
ران:چقدر دیر کردین مادمازل😏
ا/ت:😮💨
ران:بریم
ا/ت:وایسا با این لباس
ران:مگه لباسامون چشه
ا/ت:چش نیست با لباس مدرسه بریم بستنی بخوریم 🤨
ران:اره
ا/ت:😑😑😑😑
ران:خب چیکار کنیم
ا/ت:بریم خونه من من لباسام رو عوض کنم بیام
ران:باشه وحشی خانم 😁
ا/ت:😑😑😑😑😠
از زبان راوی
ران و ا/ت به سمت خانه ا/ت راه افتادند و بعد از سی مین رسیدند ا/ت به طرف در خانه رفت که ناگهان......
ببخشید بد شد 😮💨
- ۶.۱k
- ۲۹ مرداد ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۸)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط