کابوس
کابوس!
part:19
؟چشماشو باز کنین..
با برداشتن پارچه مشکی از روی چشماش و نوری که مستقیم بهش میخورد چشماشو بست و بعد باز کرد ..
با دیدن فرد رو به روش شکه شده بود
ات:ه..هیون سو!
هیون سو:درسته پرنسس خودمم..فکرشو نمیکردی این اتفاق بیافته نه؟
ا.ت: دوباره چیکار داری؟من که جوابتو دادم.
هیون سو:آره آره..جواب دادی ولی نه جوابی که من میخواستم.
ا.ت: تو از من درخواست دوستی کردی و من رد کردم. قرار نبود تو بخوای؛ من باید انتخاب می کردم!
هیون سو:خیلی زبون درازی خانوم هان
ا.ت: فامیلیه من و عوض نکن عوضی..
هیون سو: بالاخره که مجبور به این کار میشی. چرا مقاومت میکنی؟میدونی که من خیلی ناز نمیکشم..البته اگه واسه دلبری هاته فقط ناز کن..
ا.ت: تو واقعا یه روانی ای
هیون سو: نمیدونم..شاید. اوهوم شاید ..شاید با همین روانی بودن تو رو هم بدست آووردم؛ نه؟
ا.ت:من تو رو دوست ندارم ..چرا متوجه نمیشی؟
لبخند هیون سو محو شد..
با حالت ترسناکی به ات نگاه کرد و بعد به یکی از افراد اون مکان گفت:
شلاقا رو آماده کنین..ببینم اینطوری میتونی دووم بیاری یا نه..
و بعد از از اونجا خارج شد....
part:19
؟چشماشو باز کنین..
با برداشتن پارچه مشکی از روی چشماش و نوری که مستقیم بهش میخورد چشماشو بست و بعد باز کرد ..
با دیدن فرد رو به روش شکه شده بود
ات:ه..هیون سو!
هیون سو:درسته پرنسس خودمم..فکرشو نمیکردی این اتفاق بیافته نه؟
ا.ت: دوباره چیکار داری؟من که جوابتو دادم.
هیون سو:آره آره..جواب دادی ولی نه جوابی که من میخواستم.
ا.ت: تو از من درخواست دوستی کردی و من رد کردم. قرار نبود تو بخوای؛ من باید انتخاب می کردم!
هیون سو:خیلی زبون درازی خانوم هان
ا.ت: فامیلیه من و عوض نکن عوضی..
هیون سو: بالاخره که مجبور به این کار میشی. چرا مقاومت میکنی؟میدونی که من خیلی ناز نمیکشم..البته اگه واسه دلبری هاته فقط ناز کن..
ا.ت: تو واقعا یه روانی ای
هیون سو: نمیدونم..شاید. اوهوم شاید ..شاید با همین روانی بودن تو رو هم بدست آووردم؛ نه؟
ا.ت:من تو رو دوست ندارم ..چرا متوجه نمیشی؟
لبخند هیون سو محو شد..
با حالت ترسناکی به ات نگاه کرد و بعد به یکی از افراد اون مکان گفت:
شلاقا رو آماده کنین..ببینم اینطوری میتونی دووم بیاری یا نه..
و بعد از از اونجا خارج شد....
- ۱.۸k
- ۲۱ خرداد ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط