Part20
#Part20
- آره
- من اگه شکر و شیرینی توی زندگیم نباشه که زنده نیستم !
- اینم اگه تو زندگیش شکر و شیرینی باشه زنده نیست !
- اوپس ! پس شماره منو داشته باش خورد و خوشش اومد بهم خبر بده ....
- هعهعهعهعهعهههه باشه امم یاشار از جنگل و چیزای اینطوری خوشت میاد ؟
- بد نیست
- پس یه رنگ زرد و سبز و مشکی هم بدید
- چشم
#یاشار
امیر تنها دوست مم توی دوران مدرسه بود ....
عاشق کیک و شیرینی و پخت و پز بود که آخرش هم قنادی زد !...
از دیدنش خوشحال شدم چون واقعا بچه باحال و خوبیه ....
قضیه مافیا شدنم و هلیا رو که گفتم هیلی تعجب کرد ولی گفت :
((خلافکارم بشی همونی ! ... همون آدم خوب و مهربون که واسه هرکسی مثلا من و سهیل مهربون نیست !.....))
خوشحالم نظرش نسبت به من عوض نشده . بش گفتم هروقت که بیکار بودم و کاری نداشتم باهم میریم بیرون.
¹ ساعت بعد.....
داشتم از حمام میومدم بیرون که صدای داد و جیغی که خیلی واضح نبود به گوشم خورد.
توجهی نکردم چون احتمالا هلیا بود داشت یا با سهیل دعوا میکرد یا پری ....
ولی با واییی که گفت و دوباره جیغ زد اعصابم و
بهم ریخت.
همونطور که نه پیرهن پوشیده بودم نه موهام خشک بودن با یه حوله دور گردنم به سمت پایین رفتم و پری و توی ورودی آشپزخونه دیدم .
با اخم دادی زدم که هر دوتاشون سمتم برگشتن:
- چه خبره !؟
هلیا با حرص سمتم برگشت و گفت :
یاشار جون به حرف من گوش نمیده این پری جونت هاا ....
- ای وای ! آقا؟ شما قراره حرف این دختره رو که تازه اومده باور کنید ؟
- چتونه شما ؟
- من به این پری میگم فقط دوساعت بهم وقت بده آشپز خونه رو در اختیار من بزاره از اینجا بره بیرون میگه نه !
هی میگه :
" آقام میخواد شام بخوره
واسه آقام باید عصرونه درست کنم ...!"
یه جوری میگه آقام انگار شوهرشی !
تورو خدا بگو شام نمیخوای از بیرون میگیری !
لطفا!
خواهش جان من!
جان سهیل !
تورو خدا !
- هوففففف ..... ای بچه بازی هاا چیه ؟
شامم بیرون میخوریم پری بزار این بچه کارشو بکنه تا هممونو پاره نکرده ! بیا بریم ... بیا ...
# هلیا
هعیی شروع میکنیم.
اول از همه شالمو بالا سرم بستم و آستینامو بالا زدم کاری که مامانم همیشه میگه انجام بدم ....
- آره
- من اگه شکر و شیرینی توی زندگیم نباشه که زنده نیستم !
- اینم اگه تو زندگیش شکر و شیرینی باشه زنده نیست !
- اوپس ! پس شماره منو داشته باش خورد و خوشش اومد بهم خبر بده ....
- هعهعهعهعهعهههه باشه امم یاشار از جنگل و چیزای اینطوری خوشت میاد ؟
- بد نیست
- پس یه رنگ زرد و سبز و مشکی هم بدید
- چشم
#یاشار
امیر تنها دوست مم توی دوران مدرسه بود ....
عاشق کیک و شیرینی و پخت و پز بود که آخرش هم قنادی زد !...
از دیدنش خوشحال شدم چون واقعا بچه باحال و خوبیه ....
قضیه مافیا شدنم و هلیا رو که گفتم هیلی تعجب کرد ولی گفت :
((خلافکارم بشی همونی ! ... همون آدم خوب و مهربون که واسه هرکسی مثلا من و سهیل مهربون نیست !.....))
خوشحالم نظرش نسبت به من عوض نشده . بش گفتم هروقت که بیکار بودم و کاری نداشتم باهم میریم بیرون.
¹ ساعت بعد.....
داشتم از حمام میومدم بیرون که صدای داد و جیغی که خیلی واضح نبود به گوشم خورد.
توجهی نکردم چون احتمالا هلیا بود داشت یا با سهیل دعوا میکرد یا پری ....
ولی با واییی که گفت و دوباره جیغ زد اعصابم و
بهم ریخت.
همونطور که نه پیرهن پوشیده بودم نه موهام خشک بودن با یه حوله دور گردنم به سمت پایین رفتم و پری و توی ورودی آشپزخونه دیدم .
با اخم دادی زدم که هر دوتاشون سمتم برگشتن:
- چه خبره !؟
هلیا با حرص سمتم برگشت و گفت :
یاشار جون به حرف من گوش نمیده این پری جونت هاا ....
- ای وای ! آقا؟ شما قراره حرف این دختره رو که تازه اومده باور کنید ؟
- چتونه شما ؟
- من به این پری میگم فقط دوساعت بهم وقت بده آشپز خونه رو در اختیار من بزاره از اینجا بره بیرون میگه نه !
هی میگه :
" آقام میخواد شام بخوره
واسه آقام باید عصرونه درست کنم ...!"
یه جوری میگه آقام انگار شوهرشی !
تورو خدا بگو شام نمیخوای از بیرون میگیری !
لطفا!
خواهش جان من!
جان سهیل !
تورو خدا !
- هوففففف ..... ای بچه بازی هاا چیه ؟
شامم بیرون میخوریم پری بزار این بچه کارشو بکنه تا هممونو پاره نکرده ! بیا بریم ... بیا ...
# هلیا
هعیی شروع میکنیم.
اول از همه شالمو بالا سرم بستم و آستینامو بالا زدم کاری که مامانم همیشه میگه انجام بدم ....
۳.۳k
۲۷ آذر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.