رقصی در کهکشان:)
رقصی در کهکشان:)
پارت چهارم👇
چراغ سبز شد سریع پامو گزاشتم رو گاز و رفتیم سمت پارک ، تا پارک اندیا و ستایش کلی خیالپردازی راجع به ارسلان کردن ، حتی اسم بچهامون هم انتخاب کردن😂.
گفتم:( رسیدیم دیگه دوستان اگه دوست دارید پیاده شید و دست از سر ارسلان بردارید😊)
پیاده شدیم بعد بدو بدو رفتیم سمت شهر بازی🥺✨
گفتم:( خبب بچهاا بیاید بازی های هیجانیشو شوار شیممم ، فریزبی ، دراگون ، سفینه و تتپتتسپدمسدسم 😃)
آندیا:( نه عزیزمم عشقت اینجا نیست که هروقت ترسیدی بپری بغلش بازی های معمولی سوار شو😂)
دیانا:(خودایا منو بمیر😐)
ستایش:( بچا بچا پشتتون😮)
دیانا:( چیه؟)
و پشت مون رو نگاه کردیم ، ارسلان بود!
گفتم:( خببب اول بریممم فریزبی😬)
اندیا :( صبر کن😁)
اندیا رفت پیش ارسلان و من داشتم مثل سگ فشار میخوردم.
اندیا:( داداش ما یه اکیپ داریم میای تو اکیپمون؟)
ارسلان:( ام باشه)
اندیا :( عالیه ، خب الا بیا پیشمون ، اابته الان تعداد خیلب کمیمون پیش همیم.)
ارسلان:( مشکلی نیست)
ارسلان اومد پیشمون ...
ستایش:( خوشش اومدیی)
ارسلان:( مرسی)
اندیا:( خب ما الان میخوایم فریزبی سوار شیم ، پایه هستی؟)
ارسلان:( چرا که نه)
بلیط گرفتیم و رفتیم تو صف ، بعد ده دقیقه نوبت ما شد.
سوار فریزبی شدیم.
اولش ارسلان خیلی احساس گنگی مکیرد بعدش که سرعت فریزبی زیاد شد داد میزد😂
کلی خندیدم بعدش که فریزبی تموم شد و پیاده شدیم ، یه نگاه ریز به ارسلان کردم همهی موهاش بهم ریخته بود ، سرشو تکون داد بعد دستشو لابه لاب موهاش کرد و موهاشو مرتب کرد.
اون لحظه خیلب هوشگل شده بود ، موهای شلختش روی صورتش بود واییی)))
بعد خواستیم سوار سفینه بشیم که ارسلان گفت حالش بد میشه و ...
رفتیم پشمک صورتی خریدیم، کلی پشمک به موهای ارسلان زدم موهای بچم کانل صورتی شده بود😭💕
شبیه توت فرنگی بود😭💕
بعد رفتیم سوار چرخ و فلک شدیم.
توی چرخ و فلک من هی سربه سر ارسلان میزاشتم و اتاقکی که ماتوش بودیمو هی تکون میدادم و اون میترسید🙂
بعد که چرخ و فلک وایسید و پیاده شدیم ارسلان چند دقیقه عصبانی بهم نکاه کرد بعد دنبالم دوید و میخواست کتکم بزنه😂
کل پارکو دنبالم دوید و من ازش فرار کردم😂
بلند داد میزد بگیرمت خفت میکنمم😂
تا اینکه من روی زمین افتادم دست و پام نابود شد.
ارسلان:( چت شد!؟ خوبی؟؟)
گفتم:( وایی ریدمم ، مث سگ درد میکنه)
ارسلان:( زخم شد؟)
دستمو نشون دادم و گفتم:( اره ، فک کنم پام بدتر شده)
نگاه به زانوم کردیم. وای شلوارم پاره و خونی بود.
ارسلان:( پاشو بریم خونه پانسمان کنیمش)
دیانا:( وای زنگ بزن ستایش...)
( اگه پارت بعدیو میخوای لایک های این پارتو به ده برسون😜🍷✨)
پارت چهارم👇
چراغ سبز شد سریع پامو گزاشتم رو گاز و رفتیم سمت پارک ، تا پارک اندیا و ستایش کلی خیالپردازی راجع به ارسلان کردن ، حتی اسم بچهامون هم انتخاب کردن😂.
گفتم:( رسیدیم دیگه دوستان اگه دوست دارید پیاده شید و دست از سر ارسلان بردارید😊)
پیاده شدیم بعد بدو بدو رفتیم سمت شهر بازی🥺✨
گفتم:( خبب بچهاا بیاید بازی های هیجانیشو شوار شیممم ، فریزبی ، دراگون ، سفینه و تتپتتسپدمسدسم 😃)
آندیا:( نه عزیزمم عشقت اینجا نیست که هروقت ترسیدی بپری بغلش بازی های معمولی سوار شو😂)
دیانا:(خودایا منو بمیر😐)
ستایش:( بچا بچا پشتتون😮)
دیانا:( چیه؟)
و پشت مون رو نگاه کردیم ، ارسلان بود!
گفتم:( خببب اول بریممم فریزبی😬)
اندیا :( صبر کن😁)
اندیا رفت پیش ارسلان و من داشتم مثل سگ فشار میخوردم.
اندیا:( داداش ما یه اکیپ داریم میای تو اکیپمون؟)
ارسلان:( ام باشه)
اندیا :( عالیه ، خب الا بیا پیشمون ، اابته الان تعداد خیلب کمیمون پیش همیم.)
ارسلان:( مشکلی نیست)
ارسلان اومد پیشمون ...
ستایش:( خوشش اومدیی)
ارسلان:( مرسی)
اندیا:( خب ما الان میخوایم فریزبی سوار شیم ، پایه هستی؟)
ارسلان:( چرا که نه)
بلیط گرفتیم و رفتیم تو صف ، بعد ده دقیقه نوبت ما شد.
سوار فریزبی شدیم.
اولش ارسلان خیلی احساس گنگی مکیرد بعدش که سرعت فریزبی زیاد شد داد میزد😂
کلی خندیدم بعدش که فریزبی تموم شد و پیاده شدیم ، یه نگاه ریز به ارسلان کردم همهی موهاش بهم ریخته بود ، سرشو تکون داد بعد دستشو لابه لاب موهاش کرد و موهاشو مرتب کرد.
اون لحظه خیلب هوشگل شده بود ، موهای شلختش روی صورتش بود واییی)))
بعد خواستیم سوار سفینه بشیم که ارسلان گفت حالش بد میشه و ...
رفتیم پشمک صورتی خریدیم، کلی پشمک به موهای ارسلان زدم موهای بچم کانل صورتی شده بود😭💕
شبیه توت فرنگی بود😭💕
بعد رفتیم سوار چرخ و فلک شدیم.
توی چرخ و فلک من هی سربه سر ارسلان میزاشتم و اتاقکی که ماتوش بودیمو هی تکون میدادم و اون میترسید🙂
بعد که چرخ و فلک وایسید و پیاده شدیم ارسلان چند دقیقه عصبانی بهم نکاه کرد بعد دنبالم دوید و میخواست کتکم بزنه😂
کل پارکو دنبالم دوید و من ازش فرار کردم😂
بلند داد میزد بگیرمت خفت میکنمم😂
تا اینکه من روی زمین افتادم دست و پام نابود شد.
ارسلان:( چت شد!؟ خوبی؟؟)
گفتم:( وایی ریدمم ، مث سگ درد میکنه)
ارسلان:( زخم شد؟)
دستمو نشون دادم و گفتم:( اره ، فک کنم پام بدتر شده)
نگاه به زانوم کردیم. وای شلوارم پاره و خونی بود.
ارسلان:( پاشو بریم خونه پانسمان کنیمش)
دیانا:( وای زنگ بزن ستایش...)
( اگه پارت بعدیو میخوای لایک های این پارتو به ده برسون😜🍷✨)
۵.۹k
۱۹ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.