بچه ها یه داستان نوشتم اینم پوستر فصل

بچه ها یه داستان نوشتم اینم پوستر فصل ۱
برو پایین بخونش بعد نظرت رو تو کامنتا بگو











🌅سپیده دم

سپیده‌دم آرام آرام از پشت کوه‌ها بالا می‌آمد. آکاتسوهانا، با شمشیر در دست، در میان جنگلی پر از مه ایستاده بود. سایه‌ی یک شیطان قدرتمند از دل تاریکی بیرون خزید، چشمانش سرخ و پر از خشم.

آکاتسوهانا نفس عمیقی کشید:
«تنفس سپیده‌دم – حرکت اول: نور شکافنده!»
شمشیرش مثل پرتو خورشید تاریکی را شکافت و شیطان عقب رفت.

اما دشمن هنوز ایستاده بود.
با گام‌های سریع، هانا ادامه داد:
«حرکت پنجم: فجر سوزان!»
شعله‌های طلایی دور شمشیرش پیچیدند و ضربه‌ای کوبنده بر سینه‌ی شیطان نشست.

شیطان فریاد زد، اما هنوز نابود نشده بود. لحظه‌ی آخر، هانا چشمانش را بست و به طلوع خورشید پشت سرش فکر کرد.
«حرکت یازدهم: خورشید شکافنده!»
شمشیرش درخشان شد، مثل خورشید کامل. ضربه‌ی نهایی همه‌ی تاریکی را از هم درید. شیطان در نور سپیده‌دم محو شد، و تنها گلبرگ‌های صورتی در هوا باقی ماندند.

خوشت اومد تو کامنت ها بگو ۳ لایک قسمت ۲
دیدگاه ها (۰)

قسمت دوم 🌅 قسمت ۲: سایه‌های شببعد از نابودی شیطان اول، خبر ر...

این دوتا رو

بازگشت فرمانده

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط