دختر قاتل :part ²²
دختر قاتل :part ²²
ی یادآوری کنم بهتون : ات ب دست کوک تیر سمی میزنه ک کوک و عمل میکنن و ب خون نیاز داره ولی فقط ی گروه خونی وجود داره ک درصد کمی از آدما دارنش و ات هم اونو داشت بخاطر همین فقط ات بود ک میتونست ب کوک کمک کنه ولی همچین کاری نکرد وقتی یونگی ب ات خبر داد ات ی حس عجیبی گرفت انگار ب کوک ی حسایی داره ولی همش این حس و سرکوب میکنه و یهو سرش سوت می کشید مث اینک خاطرات گذشته داشته یادش میومده ..
ویو ات
رفتم سمت آشپز خوته آب بخورم همینطور ک داشتم آب میریختم یهو دوباره سرم سوت کشید بطری آب از دستم افتاد شکست خیس شده بودم ولی هنوزم سرم داشت سوت میکشید خواستم بیوفتم ک خودمو ب اپن تکیه دادم و نشستم رو زمین برای چند لحظه ی تصویر هایی از تو ذهنم رد میشد منو ی پسر بچه بودیم برام اشنا نبود نمیشناختمش ک یهو درد سرم تموم شد
همش تو فکر اون پسر بودم ک دوباره گوشیم زنگ خورد یونگی بود میدونستم بخاطر کوک زنگ زده پس تصمیم گرفتم اینبار کوک و نجات بدم فقط بخاطر اینک حسم میگ اون ی چیزایی میدونه
رفتم بالا لباسامو عوض کردم ( میزارم ) ب یونگی پیامک دادم
پیامک .
ات: آدرس و برام بفرس یونگی کمکتون میکنم
یونگی : بیمارستان سئول
ات: اک ..یکم دیگ اونجام فعلا
ویو یونگی
با حرف ات خوش حال شدم حداقل این ی بارو از سردیش اومده بود بیرون من خیلی وقته دیگ ات و با اون دیدم نگاه نمیکنم ولی الان خیلی دیر شده ..منتظر ات موندم تقریبا یک ساعت شده بود ک...
ویو ات
گوشیمو خاموش کردم سوئیچ ماشینو برداشتم راه افتادم سمت آدرسی ک برام فرستاده بود
۵۰ مین بعد
ویو ات
وارد بیمارستان شدم و رفتمسمت پذیرش
ات: اتاق آقای جئون ؟
پذیرش : شما نسبتی با آقای جئون دارید ؟
ات :فکر نکنم ب شما ربطی داشته باشه ک من کیم
پذیرش :ولی ما باید بدونیم ..خانم
ات: خواهرشم حالا لطف کنید و اون شماره اتاق بگید
پذیرش : بله ...طبقه بالا ..ته راهرو سمت راست اتاق سوم شماره اتاق 039
ات: ممنون
ویو ات
رفتمبالا همون آدرسی ک بم دادن رفتم ک چشمم خورد ب اتاق 039..رفتم جلو وقتی در و باز کردم با چهره نگران یونگی مواجه شدم کاش اینجوری واسه من نگران میشد ن واسه ی الدنگ
ویو یونگی
یهو دیدم در اتاق باز شد و ات ب داخل زل زده بود ک یهو گف
ات: ب چی زل زدی ؟
یونگی:اومدی کمک ..یا دعوا راه بندازی
ات:کجا باید کمک بدم ب این آقا( نیشخند 😏)
یونگی:بیا بریم من میبرمت
ات رف آزمایش داد وقتی مطمئن شدن ک گروه خونی ات ب کوک میخوره ات خون داد و ب کوک تزریق کردن بعد اینک کارشون تموم ات ب عمارتش حمله شد مجبور بود بره
۴ ساعت بعد
کوک کم کم داشت بهوش میومد و یهو در باز شد و ات اومد داخل اتاق و نفس نفس میزد و وضع خوبی نداشت
ادامه تو کامنتا ....
ی یادآوری کنم بهتون : ات ب دست کوک تیر سمی میزنه ک کوک و عمل میکنن و ب خون نیاز داره ولی فقط ی گروه خونی وجود داره ک درصد کمی از آدما دارنش و ات هم اونو داشت بخاطر همین فقط ات بود ک میتونست ب کوک کمک کنه ولی همچین کاری نکرد وقتی یونگی ب ات خبر داد ات ی حس عجیبی گرفت انگار ب کوک ی حسایی داره ولی همش این حس و سرکوب میکنه و یهو سرش سوت می کشید مث اینک خاطرات گذشته داشته یادش میومده ..
ویو ات
رفتم سمت آشپز خوته آب بخورم همینطور ک داشتم آب میریختم یهو دوباره سرم سوت کشید بطری آب از دستم افتاد شکست خیس شده بودم ولی هنوزم سرم داشت سوت میکشید خواستم بیوفتم ک خودمو ب اپن تکیه دادم و نشستم رو زمین برای چند لحظه ی تصویر هایی از تو ذهنم رد میشد منو ی پسر بچه بودیم برام اشنا نبود نمیشناختمش ک یهو درد سرم تموم شد
همش تو فکر اون پسر بودم ک دوباره گوشیم زنگ خورد یونگی بود میدونستم بخاطر کوک زنگ زده پس تصمیم گرفتم اینبار کوک و نجات بدم فقط بخاطر اینک حسم میگ اون ی چیزایی میدونه
رفتم بالا لباسامو عوض کردم ( میزارم ) ب یونگی پیامک دادم
پیامک .
ات: آدرس و برام بفرس یونگی کمکتون میکنم
یونگی : بیمارستان سئول
ات: اک ..یکم دیگ اونجام فعلا
ویو یونگی
با حرف ات خوش حال شدم حداقل این ی بارو از سردیش اومده بود بیرون من خیلی وقته دیگ ات و با اون دیدم نگاه نمیکنم ولی الان خیلی دیر شده ..منتظر ات موندم تقریبا یک ساعت شده بود ک...
ویو ات
گوشیمو خاموش کردم سوئیچ ماشینو برداشتم راه افتادم سمت آدرسی ک برام فرستاده بود
۵۰ مین بعد
ویو ات
وارد بیمارستان شدم و رفتمسمت پذیرش
ات: اتاق آقای جئون ؟
پذیرش : شما نسبتی با آقای جئون دارید ؟
ات :فکر نکنم ب شما ربطی داشته باشه ک من کیم
پذیرش :ولی ما باید بدونیم ..خانم
ات: خواهرشم حالا لطف کنید و اون شماره اتاق بگید
پذیرش : بله ...طبقه بالا ..ته راهرو سمت راست اتاق سوم شماره اتاق 039
ات: ممنون
ویو ات
رفتمبالا همون آدرسی ک بم دادن رفتم ک چشمم خورد ب اتاق 039..رفتم جلو وقتی در و باز کردم با چهره نگران یونگی مواجه شدم کاش اینجوری واسه من نگران میشد ن واسه ی الدنگ
ویو یونگی
یهو دیدم در اتاق باز شد و ات ب داخل زل زده بود ک یهو گف
ات: ب چی زل زدی ؟
یونگی:اومدی کمک ..یا دعوا راه بندازی
ات:کجا باید کمک بدم ب این آقا( نیشخند 😏)
یونگی:بیا بریم من میبرمت
ات رف آزمایش داد وقتی مطمئن شدن ک گروه خونی ات ب کوک میخوره ات خون داد و ب کوک تزریق کردن بعد اینک کارشون تموم ات ب عمارتش حمله شد مجبور بود بره
۴ ساعت بعد
کوک کم کم داشت بهوش میومد و یهو در باز شد و ات اومد داخل اتاق و نفس نفس میزد و وضع خوبی نداشت
ادامه تو کامنتا ....
۵۸.۶k
۱۵ بهمن ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲۶۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.