طلسم شدهی عشق
«طلسم شدهی عشق»
پارت اول _1
زمان حال=
از زبان؟؟........
چرا؟ چرا این جوری شد؟ اصلا از کجا شروع شد؟ چرا من باید این همه درد رو تحمل کنم؟ چرا اون باید جونش رو به خاطر من از دست بده؟
____________________________________
کمی قبل =
آاز زبان سونیک _
نور گرم خورشید به چشمام تابید و من از خواب بیدار کرد، کمی تو تخت ول ول کردم ولی عزمم رو جزم کردم و از جام پاشدم، چشمم رو مالیدم که در همین هین چشمم به ساعت افتاد سا عت 10:00 وای خدا من ای وای مدرسم دیر شد..... 😧
داشتم سگته رو می زدم که یادم افتاد امروز تعطیله 😑😐
نه نه هیچی نیست فقط می خواستم اذیتت کنم 😁😁😁
حالا یکم برو پایین 👇
هاه اینجا خوبه
حالا ادامه می دیم 😁
_____________________
بعد خوردن صبحانه و ورزش نگاهی به تکالیفم انداختم ، تکالیفم رو دیروز انجام داده بودم والان بیکارم حسابی حوصلم سر رفته بود برا همین به سمت از میشگاه تیلز رفتم ( قبلش به اتاقش رفتم اما نبود) مثل همیشه مشغول اختراع کردن بود.
بهش سلام کردم و گفتم : «حال مخترع من چطوره؟ باز داری رو چی کار میکنی؟ بازم که تا دیر وقت بیدار نبودی؟»
تیلز هم سلام کرد و گفت: «هااااام(از خستگی)، آره خوبم، دارم روی ربات x74 کار میکنم.»
سونیک: «او راستی تیلز، امی امشب مارو شام دعوت کرده خونش، باید بیای و کمی استراحت کنی» (ببخشید اینجا شو زدم خراب کردم)
تیلز: «ببخشید سونیک ام حالاحالاها کارش تموم بشو نیست امشب نمی تونم بیام.»
سونیک : «اشکالی نداره، تازه خوبم شد با امی صحبت می کنم که فردا شب با بقیه بریم کافه.»
(سونیک در حال زنگ زدن به امی)
سونیک : « خوبه اینم از این.»
)بعد چند دقیقه.....
سونیک: «پس فردا تو خونه امی منتظرتم!.»
بعد با تیلز خداحافظی کردم، کاری نداشتم برای همین تصمیم گرفتم کمی قدم بزنم که با شدو رو به رو شدم...........
خب پارت بعدی رو فردا می زارم 🙂
تا فردا خودا حافظ 😁
(هنوز قسمت های جالبش شروع نشده)
پارت اول _1
زمان حال=
از زبان؟؟........
چرا؟ چرا این جوری شد؟ اصلا از کجا شروع شد؟ چرا من باید این همه درد رو تحمل کنم؟ چرا اون باید جونش رو به خاطر من از دست بده؟
____________________________________
کمی قبل =
آاز زبان سونیک _
نور گرم خورشید به چشمام تابید و من از خواب بیدار کرد، کمی تو تخت ول ول کردم ولی عزمم رو جزم کردم و از جام پاشدم، چشمم رو مالیدم که در همین هین چشمم به ساعت افتاد سا عت 10:00 وای خدا من ای وای مدرسم دیر شد..... 😧
داشتم سگته رو می زدم که یادم افتاد امروز تعطیله 😑😐
نه نه هیچی نیست فقط می خواستم اذیتت کنم 😁😁😁
حالا یکم برو پایین 👇
هاه اینجا خوبه
حالا ادامه می دیم 😁
_____________________
بعد خوردن صبحانه و ورزش نگاهی به تکالیفم انداختم ، تکالیفم رو دیروز انجام داده بودم والان بیکارم حسابی حوصلم سر رفته بود برا همین به سمت از میشگاه تیلز رفتم ( قبلش به اتاقش رفتم اما نبود) مثل همیشه مشغول اختراع کردن بود.
بهش سلام کردم و گفتم : «حال مخترع من چطوره؟ باز داری رو چی کار میکنی؟ بازم که تا دیر وقت بیدار نبودی؟»
تیلز هم سلام کرد و گفت: «هااااام(از خستگی)، آره خوبم، دارم روی ربات x74 کار میکنم.»
سونیک: «او راستی تیلز، امی امشب مارو شام دعوت کرده خونش، باید بیای و کمی استراحت کنی» (ببخشید اینجا شو زدم خراب کردم)
تیلز: «ببخشید سونیک ام حالاحالاها کارش تموم بشو نیست امشب نمی تونم بیام.»
سونیک : «اشکالی نداره، تازه خوبم شد با امی صحبت می کنم که فردا شب با بقیه بریم کافه.»
(سونیک در حال زنگ زدن به امی)
سونیک : « خوبه اینم از این.»
)بعد چند دقیقه.....
سونیک: «پس فردا تو خونه امی منتظرتم!.»
بعد با تیلز خداحافظی کردم، کاری نداشتم برای همین تصمیم گرفتم کمی قدم بزنم که با شدو رو به رو شدم...........
خب پارت بعدی رو فردا می زارم 🙂
تا فردا خودا حافظ 😁
(هنوز قسمت های جالبش شروع نشده)
- ۲.۵k
- ۱۷ مرداد ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۶)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط