من عاشق یک مافیا شدم
#من_عاشق_یک_مافیا_شدم
#part_2۰
ویو جونگکوک
داشتم سوار ماشین میشدم که یه نفر با اسلحه به دستم شلیک کرد بعدش سوار ماشین شدم
ماشین مثل جت حرکت کرد
ویو ا/ت
یکم که دور شدیم نفس عمیقی کشیدم...سرمو تکیه دادم به شیشه ی سرد ماشینو چشمامو بستم
با صدای ناله ی خیلی آروم چشمامو باز کردم فکر کردم خیالاتی شدم ولی دیدن جونگکوک که انگار آروم و قرار نداشت تعجب کردم اون چش شدع؟
یکم نزدیکش شدم
ا/ت: خوبی؟
همون طور که سرش پایین بود سری به معنی آره تکون داد خواستم بی تفاوت برگردم سر جام که چشمم خورد به دستش که بازوشو محکم گرفته بود و خونی بود چشمامم گرد شد
ا/ت: تو دستت زخمی شده؟
جونگکوک: چیزی نیست
خواستم دستمو بزارم رو دستش که عربده زد
جونگکوک: گفتم چیزی نیست(با داد)
ا/ت وقتی جونگکوک داد زد بغض کردمو ازش فاصله گرفتم
راننده که متوجه حال و احوال جونگکوک شده بود عقبو نگاه کرد
راننده: آقا بریم بیمارستان؟
جونگکوک: نه برو عمارت
اونم اطاعت کرد...تا برسیم عمارت گهگاهی نیم نگاهی بهش میکردم
تو حیاط عمارت جونگکوک
از ماشین پیاده شدم جونگکوک به زور روی زمین راه میرفت تهیونگ رفت دست جونگکوک رو بگیره ولی پس زد
جونگکوک:تهیونگ خودم میرم
تهیونگ:چرا لجبازی میکنی جونگکوک
داشت از پله های ورودی عمارت میرفت بالا که همونجا نشست
عمارت جونگکوک
نفهمیدم چیشد دویدم سمتش
ا/ت:خ...خوبی؟
جونگکوک جوابی نداد
دستمو دراز کردمو کتشو درآوردم اینبار مخالفتی نکرد آستین پیراهن سفیدش خونی بود و معلوم بود که تیر خورده اما خوشبختانه تیری که به دستش خورد یه خراش کوچیکی بود اما خیلی خون از دستش رفت
ا/ت:ج...جونگکوک تیر خور...دی؟
اخمی کردو سرشو انداخت پایین
ادامه دادم
ا/ت: م...من بلدم زخم تو پانسمان کنم!
جونگکوک:نیازی نیست(با جدیت تمام گفت)
تهیونگ اومد جلو
تهیونگ:جونگکوک میخای دکتر خبر کنم؟
جونگکوک:نه...گفتم نمیخواد
خون داشت ازش میرفت......
#part_2۰
ویو جونگکوک
داشتم سوار ماشین میشدم که یه نفر با اسلحه به دستم شلیک کرد بعدش سوار ماشین شدم
ماشین مثل جت حرکت کرد
ویو ا/ت
یکم که دور شدیم نفس عمیقی کشیدم...سرمو تکیه دادم به شیشه ی سرد ماشینو چشمامو بستم
با صدای ناله ی خیلی آروم چشمامو باز کردم فکر کردم خیالاتی شدم ولی دیدن جونگکوک که انگار آروم و قرار نداشت تعجب کردم اون چش شدع؟
یکم نزدیکش شدم
ا/ت: خوبی؟
همون طور که سرش پایین بود سری به معنی آره تکون داد خواستم بی تفاوت برگردم سر جام که چشمم خورد به دستش که بازوشو محکم گرفته بود و خونی بود چشمامم گرد شد
ا/ت: تو دستت زخمی شده؟
جونگکوک: چیزی نیست
خواستم دستمو بزارم رو دستش که عربده زد
جونگکوک: گفتم چیزی نیست(با داد)
ا/ت وقتی جونگکوک داد زد بغض کردمو ازش فاصله گرفتم
راننده که متوجه حال و احوال جونگکوک شده بود عقبو نگاه کرد
راننده: آقا بریم بیمارستان؟
جونگکوک: نه برو عمارت
اونم اطاعت کرد...تا برسیم عمارت گهگاهی نیم نگاهی بهش میکردم
تو حیاط عمارت جونگکوک
از ماشین پیاده شدم جونگکوک به زور روی زمین راه میرفت تهیونگ رفت دست جونگکوک رو بگیره ولی پس زد
جونگکوک:تهیونگ خودم میرم
تهیونگ:چرا لجبازی میکنی جونگکوک
داشت از پله های ورودی عمارت میرفت بالا که همونجا نشست
عمارت جونگکوک
نفهمیدم چیشد دویدم سمتش
ا/ت:خ...خوبی؟
جونگکوک جوابی نداد
دستمو دراز کردمو کتشو درآوردم اینبار مخالفتی نکرد آستین پیراهن سفیدش خونی بود و معلوم بود که تیر خورده اما خوشبختانه تیری که به دستش خورد یه خراش کوچیکی بود اما خیلی خون از دستش رفت
ا/ت:ج...جونگکوک تیر خور...دی؟
اخمی کردو سرشو انداخت پایین
ادامه دادم
ا/ت: م...من بلدم زخم تو پانسمان کنم!
جونگکوک:نیازی نیست(با جدیت تمام گفت)
تهیونگ اومد جلو
تهیونگ:جونگکوک میخای دکتر خبر کنم؟
جونگکوک:نه...گفتم نمیخواد
خون داشت ازش میرفت......
۱۳.۲k
۲۶ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.