part 1
part 1
با تمامه سرعتی که داشتم میدویدم آخه چرا امروز باید اینجوری میشد اگه تا ساعت 7 صبح برسم خونه که خوبه اگه نرسم وای عمو منو می کشه
(ات بدونه اینکه عمو خبر دار بشه میری پیشه یکی از دوستت که بهت درس خوندن یاد بده )
همینجوری داشتم میدویدم که پام پیچ خورد و اوفتادم
ات: اوف فقد همینو کم داشتم
همین دیگه جلو یه ماشین سیاه وایستاد و یه پسر خوشتیپ ازش پیاده شد
پسره:خوبین
ات:اره خوبم
پسره:صبر کنید کمکتون کنم
ات:نه مرسی خوبم
پسره:نه این چه حرفیه
اومد و از بازوهام منو بلند کرد منم اینه دیونه ها نگاهش میکردم
ات:شما که اینجا تویه روستا زنده گی نمیکنید نه
پسره:نه بخاطر کارم اومدم اینجا شما چرا دارین اینجوری می رفتین نکنه کسی دنبالتونه
ات:نه وای خدا بازم هم واسه پرت شد باید برم ببخشید باید برم
همینکه راه اوفتادم که برم چشمم به نگهبان ها خونه مون اوفتاد وای الان چه غلتی کنم
پسره:میخواهین تا مخصدتون شمارو برسونم(با خوشحالی گفت)
ات:اره ممنون میشم
وقتی میخواستم سوار بشم اونم اومد و دره ماشینو واسم باز کرد
ات:مرسی
پسره :خواهش میکنم
ات:همینجا خوبه نگهدار
پسره:باشه
ات:واقعه مرسی ازت خیلی ممنونم ازتون
پسره:خواهش میکنم این چه حرفیه
زود از ماشین پیاده شدم و به سمته عمارت حرکت کردم با خودم فکردم
میکردم عموم خبر دار شده مگرنه چرا باید نگهوانشون روبفرستن
وارده عمارت شدم هیچ کس تویه حیاط نبود
ات:خدا رو
شکر که کسی بیدار نشد باید برم تویه اوتاقم راه اوفتادم که با سیلی که به صورتم خورد اوفتادم زمین
ع/ت:کدوم گوری رفته بودی (نصبتن داد)( عموی ات رو ع/ت مینویسم)
هیچی نگفتم چون اگه حرف هم بزنم یا نزنم اون کاره خودشو میکنه
ع/ت:با توعم کجا بودی این کتابایه چیه مگه لالی خوب حرف بزن
ات:چیه اگه بگم مگه دست از کتک زدنم بر میداری
وقتی این حرفو زدم اومد نزدیکم و دستاش و برد لایه موهاشو چنان سفت تویه دستاش گرفت که انگار داشت موهاشو میکند صورتم هم خیلی می سوخت
ع/ت:مگه نمیدونی تو حقه بیرون رفتن و نداری(با داد)
دیگه یونگی اومد
یونگی:پدر ولش کن
ع/ت:برو اون ور من اینو همین الان اینجا می کشم
یونگی:این کارو نکن ولش کن (با داد)
ز/ت:پسرم ولش کن این باید ادب شه (زن عموی ات رو ز/ت مینویسم)
پوزخندی زدم و گفتم اره زن عمو جون باید ادب شم
وقتی عمو این حرفم رو شنید موهامو ول کرد و دستشو بلند کرد با تمام سرعتی میخواست بزنه تویه صورتم که یونگی مانع شد
یونگی:بس کنید
ز/ت:پسر دسته پدرتو ول کن
ع/ت:تو چطور به خودت همچین جرعتی دادی(نصبتن داد )
یونگی دسته پدرشو ول کرد و اومد پیشه ات و دسته ات رو گرفت و بردش تویه اوتاقه ات
ادامه دارد
با تمامه سرعتی که داشتم میدویدم آخه چرا امروز باید اینجوری میشد اگه تا ساعت 7 صبح برسم خونه که خوبه اگه نرسم وای عمو منو می کشه
(ات بدونه اینکه عمو خبر دار بشه میری پیشه یکی از دوستت که بهت درس خوندن یاد بده )
همینجوری داشتم میدویدم که پام پیچ خورد و اوفتادم
ات: اوف فقد همینو کم داشتم
همین دیگه جلو یه ماشین سیاه وایستاد و یه پسر خوشتیپ ازش پیاده شد
پسره:خوبین
ات:اره خوبم
پسره:صبر کنید کمکتون کنم
ات:نه مرسی خوبم
پسره:نه این چه حرفیه
اومد و از بازوهام منو بلند کرد منم اینه دیونه ها نگاهش میکردم
ات:شما که اینجا تویه روستا زنده گی نمیکنید نه
پسره:نه بخاطر کارم اومدم اینجا شما چرا دارین اینجوری می رفتین نکنه کسی دنبالتونه
ات:نه وای خدا بازم هم واسه پرت شد باید برم ببخشید باید برم
همینکه راه اوفتادم که برم چشمم به نگهبان ها خونه مون اوفتاد وای الان چه غلتی کنم
پسره:میخواهین تا مخصدتون شمارو برسونم(با خوشحالی گفت)
ات:اره ممنون میشم
وقتی میخواستم سوار بشم اونم اومد و دره ماشینو واسم باز کرد
ات:مرسی
پسره :خواهش میکنم
ات:همینجا خوبه نگهدار
پسره:باشه
ات:واقعه مرسی ازت خیلی ممنونم ازتون
پسره:خواهش میکنم این چه حرفیه
زود از ماشین پیاده شدم و به سمته عمارت حرکت کردم با خودم فکردم
میکردم عموم خبر دار شده مگرنه چرا باید نگهوانشون روبفرستن
وارده عمارت شدم هیچ کس تویه حیاط نبود
ات:خدا رو
شکر که کسی بیدار نشد باید برم تویه اوتاقم راه اوفتادم که با سیلی که به صورتم خورد اوفتادم زمین
ع/ت:کدوم گوری رفته بودی (نصبتن داد)( عموی ات رو ع/ت مینویسم)
هیچی نگفتم چون اگه حرف هم بزنم یا نزنم اون کاره خودشو میکنه
ع/ت:با توعم کجا بودی این کتابایه چیه مگه لالی خوب حرف بزن
ات:چیه اگه بگم مگه دست از کتک زدنم بر میداری
وقتی این حرفو زدم اومد نزدیکم و دستاش و برد لایه موهاشو چنان سفت تویه دستاش گرفت که انگار داشت موهاشو میکند صورتم هم خیلی می سوخت
ع/ت:مگه نمیدونی تو حقه بیرون رفتن و نداری(با داد)
دیگه یونگی اومد
یونگی:پدر ولش کن
ع/ت:برو اون ور من اینو همین الان اینجا می کشم
یونگی:این کارو نکن ولش کن (با داد)
ز/ت:پسرم ولش کن این باید ادب شه (زن عموی ات رو ز/ت مینویسم)
پوزخندی زدم و گفتم اره زن عمو جون باید ادب شم
وقتی عمو این حرفم رو شنید موهامو ول کرد و دستشو بلند کرد با تمام سرعتی میخواست بزنه تویه صورتم که یونگی مانع شد
یونگی:بس کنید
ز/ت:پسر دسته پدرتو ول کن
ع/ت:تو چطور به خودت همچین جرعتی دادی(نصبتن داد )
یونگی دسته پدرشو ول کرد و اومد پیشه ات و دسته ات رو گرفت و بردش تویه اوتاقه ات
ادامه دارد
۷.۳k
۳۱ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.