ات اره همینطوره

ات: اره همینطوره
پکی: ات من خیلی تو جونگ کوک کراشم خواستی با شوگا حرف بزنی منم میام شاید جونگ کوکم باهاش باشه
ات: باشه
((بچه ها قبل اینکه ادامه بدم خواستم بگم که ات پدر و مادرش رو از دست داده بود وبا عمه اش زندگی می کرد تا اینکه عمه اش دیگه نمی تونه ازش مراقبت کنه و ات رو می بره تو یع شهر خیلی خیلی بارونی پیش مادر بزرگش))
بریم ادامه
((پرش زمانی دو هفته بعد))
ات: پکی امروز شوگا بهم گفت که منو تا خونمون می رسونه
پکی: جدیی جونگ کوکم میاد
ات: متاستفم ولی نه اون نمیاد
پکی: هع باش عب نداره
((زنگ خونع به صدا در اومد))
ات: من برم
پکی: اوکی برو
ات: بایی
پکی: بعدا میبینمت مراقب خودت باش
ات: باشهههه
شوگا: ات بریم
ات: اره بریم
ویو راوی: ات و شوگا شروع به حرکت کردن ومشغول صحبت با هم دیگه بودن درباره ی خودشون

نویسنده: تانی
پارت چهارم
دیدگاه ها (۰)

ویو راوی: همینطور داشتن حرف می زدن که یهو ات یه بچه گربه دید...

مادر بزرگ: وااای خدایاا کمکش کن ((پرش زمانی به دوساعت بعد)) ...

نویسنده: تانیوارد کلاس شدیمخانم ــــــ : بچه ها امروز یع دان...

نویسنده: تانی

ارمان عشق و نفرت پارت 5صبح شد آت خیلی درد داشت کوک رفت غذا پ...

حس های ممنوعه ۳

آیدل من ( در خواستی )پارت ۲۳شوگا: آره .. شماها دنبال چی هستی...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط