ا ت:چی شده؟
ات:چی شده؟
جین:کاره خونه امادست
ات:به همین زودی؟
جین:فقط یه صحنه سازیه دیگه
داشت با گوشیش ور میرفت
انگار میخواست به یکی دیگه زنگ بزنه
(جین: جیمین
جیمین:الو بله؟
جین:کپی گیری تموم شد
جیمین:داره کپی میکنه طول میکشه ریز کاری داره ماشالا یه قطعه دو قطعه طلا هم نیست حداقل ده دوازده کیلو طلایه
جین:باشه)
ا.ت:خب امروز میریم مخفیگاه؟
جین:اوهوم
ا.ت:خب باید اماده بشیم
ا.ت:کی میریم مخفیگاه؟
جین:شب
ا.ت:شب؟
ا.ت:چرا شب؟ نمیخوای افرادتو اماده کنی
جین:تهیونگ ارتشو ترتیب داده
ا.ت:خب ساعت چند؟
جین:۸
ا.ت:اها
جین:میترسی؟
ا.ت:نه
پرش زمانی*
اماده شده بودم
رفتم پایین که دیدم جینم امادست
ا.ت:بریم؟
جین:اوهوم
سوار ماشین شدیم
ماشین حرکت کرد
حرف نمیزدیم که گفتم
ا.ت:کی دعوا شروع میشه
جین:شورو هیجان داری؟
ا.ت:اره اولین باره حس میکنم دارم میرم جبهه
یه پوزخند زد
جین:فردا
ا.ت:عووو
ا.ت:این دعواها تمومی نداره؟
جین:نه
ا.ت:منبع این دعواها کیه؟
جین:بابای جی هوپ
ا.ت:جی هوپ؟
جین:اوهوم
ا.ت:چون بابای جی هوپ پیر ترین مافیا رو داره؟
جین:اوهوم
ا.ت:یعنی جی هوپ هنوز به مقامش نرسیده؟
جین:نه
ا.ت:تو از هایلی عصبانی نیستی؟
جین:چرا داری درباری اون صحبت میکنی؟
ا.ت:چون تو همیشه مخفیش با این که همیشه بخاطرش پشیمونی
جین:من فراموشش کردم باهاشم کاری ندارم
ا.ت:پس چرا دور قلبت یه دیوار کشیدی؟به کسی نمیتونی اعتماد کنی...
جین:____
ا.ت:میخوام کمکت کنم
جین:من فقط یه انتقام سخت میخپام و شوگاهم این فرصتو بهم داد
ا.ت:یعنی میخوای بکشیش؟
جین:اوهوم کشتنش ارومم میکنه
جین:اما هیچوقت نتونستم اینکارو بکنم
ا.ت:خب از نظر منم اینکارو نباید بکنی با کشتنش پدر و مادرت هیچوقت برنمیگردن
جین:تو از نداشتن پدر و مادر چی میدونی
ا.ت:چرا زود قضاوت میکنی؟
سرشو بالا کرد
جین:اونا...
ا.ت:اره اونا رو از دست دادم حتی نتونستم ببینمشون جز یک عکس چیزه دیگه ای ازشون ندارم
بغض کردم داشت گریم میگرفت
ا.ت:حتی حتی نتونستم یکبار بغل کردنشونو حس کنم حداقل تو اونارو دیدی بغلشونو حس کردی *گریه
ا.ت:ولی بازم خواستم بزارم به حساب سرنوشت
ا.ت:از بچه گیم تو بوسان پیش داییم بزرگ شدم فقط تلاش میکردم درسمو بخونم تا اینکه یه کار توی سئول تویه شرکت پیدا کردم دوسال توش کار کردم الانم که اینجام
ا.ت:من اینجوری زندگی کردم*لبخند تلخ
ا.ت:البته یه روزه تمام زندگیم زیرو رو شد
تمام مدت به حرفام گوش میکرد
جین:متاسفم م.من...
ا.ت:نه من نیاز داشتم بهش الانم حالم خوبه خیلی وقت بود با کسی دردودل نکردم*لبخند
ا.ت:به نظرم خودمونو برای فردا اماده کنیم بهتره
جین:اوهوم
بلاخره رسیدیم پیاده شدم
کلی بادیگاردو محافظ دورو برمون بود حداقل صد تایی بودن همشون مصلح بودن
جین:کاره خونه امادست
ات:به همین زودی؟
جین:فقط یه صحنه سازیه دیگه
داشت با گوشیش ور میرفت
انگار میخواست به یکی دیگه زنگ بزنه
(جین: جیمین
جیمین:الو بله؟
جین:کپی گیری تموم شد
جیمین:داره کپی میکنه طول میکشه ریز کاری داره ماشالا یه قطعه دو قطعه طلا هم نیست حداقل ده دوازده کیلو طلایه
جین:باشه)
ا.ت:خب امروز میریم مخفیگاه؟
جین:اوهوم
ا.ت:خب باید اماده بشیم
ا.ت:کی میریم مخفیگاه؟
جین:شب
ا.ت:شب؟
ا.ت:چرا شب؟ نمیخوای افرادتو اماده کنی
جین:تهیونگ ارتشو ترتیب داده
ا.ت:خب ساعت چند؟
جین:۸
ا.ت:اها
جین:میترسی؟
ا.ت:نه
پرش زمانی*
اماده شده بودم
رفتم پایین که دیدم جینم امادست
ا.ت:بریم؟
جین:اوهوم
سوار ماشین شدیم
ماشین حرکت کرد
حرف نمیزدیم که گفتم
ا.ت:کی دعوا شروع میشه
جین:شورو هیجان داری؟
ا.ت:اره اولین باره حس میکنم دارم میرم جبهه
یه پوزخند زد
جین:فردا
ا.ت:عووو
ا.ت:این دعواها تمومی نداره؟
جین:نه
ا.ت:منبع این دعواها کیه؟
جین:بابای جی هوپ
ا.ت:جی هوپ؟
جین:اوهوم
ا.ت:چون بابای جی هوپ پیر ترین مافیا رو داره؟
جین:اوهوم
ا.ت:یعنی جی هوپ هنوز به مقامش نرسیده؟
جین:نه
ا.ت:تو از هایلی عصبانی نیستی؟
جین:چرا داری درباری اون صحبت میکنی؟
ا.ت:چون تو همیشه مخفیش با این که همیشه بخاطرش پشیمونی
جین:من فراموشش کردم باهاشم کاری ندارم
ا.ت:پس چرا دور قلبت یه دیوار کشیدی؟به کسی نمیتونی اعتماد کنی...
جین:____
ا.ت:میخوام کمکت کنم
جین:من فقط یه انتقام سخت میخپام و شوگاهم این فرصتو بهم داد
ا.ت:یعنی میخوای بکشیش؟
جین:اوهوم کشتنش ارومم میکنه
جین:اما هیچوقت نتونستم اینکارو بکنم
ا.ت:خب از نظر منم اینکارو نباید بکنی با کشتنش پدر و مادرت هیچوقت برنمیگردن
جین:تو از نداشتن پدر و مادر چی میدونی
ا.ت:چرا زود قضاوت میکنی؟
سرشو بالا کرد
جین:اونا...
ا.ت:اره اونا رو از دست دادم حتی نتونستم ببینمشون جز یک عکس چیزه دیگه ای ازشون ندارم
بغض کردم داشت گریم میگرفت
ا.ت:حتی حتی نتونستم یکبار بغل کردنشونو حس کنم حداقل تو اونارو دیدی بغلشونو حس کردی *گریه
ا.ت:ولی بازم خواستم بزارم به حساب سرنوشت
ا.ت:از بچه گیم تو بوسان پیش داییم بزرگ شدم فقط تلاش میکردم درسمو بخونم تا اینکه یه کار توی سئول تویه شرکت پیدا کردم دوسال توش کار کردم الانم که اینجام
ا.ت:من اینجوری زندگی کردم*لبخند تلخ
ا.ت:البته یه روزه تمام زندگیم زیرو رو شد
تمام مدت به حرفام گوش میکرد
جین:متاسفم م.من...
ا.ت:نه من نیاز داشتم بهش الانم حالم خوبه خیلی وقت بود با کسی دردودل نکردم*لبخند
ا.ت:به نظرم خودمونو برای فردا اماده کنیم بهتره
جین:اوهوم
بلاخره رسیدیم پیاده شدم
کلی بادیگاردو محافظ دورو برمون بود حداقل صد تایی بودن همشون مصلح بودن
۵.۵k
۲۱ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.